متن شب جمعه برای پدر فوت شده

شب جمعه که می شود به یاد از دست رفتگانت می افتی، همان ها که روزی با تو بودند اما دیگر نیستند. عده ای پدرشان را از دست داده اند، عده ای مادرشان و عده ای دیگر هم دیگر عزیزانشان را. چیزی که این شب با خود به همراه می آورد، غم و اندوه است، غم و اندوهی که درد فراق این عزیزان را برایت تازه می کند.

در ادامه این مطلب قصد داریم برایتان متن ها و جملاتی تاثیرگذار و احساسی مخصوص شب جمعه برای پدر فوت شده به اشتراک بگذاریم. شما می توانید از این متن ها استفاده کرده و احساس تان را نسبت به فراق پدرتان بیان کنید. همراه ما باشید.

جملات شب جمعه برای پدر فوت شده

پدر عزیزم، یک شب جمعه دیگر را هم قرار است بدون تو سپری کنم. گله ای نیست، من و فاصله ها همزادیم و من به دور بودن از تو عادت کرده ام. پدر، من همان یاد و خاطر تو را که در ذهن دارم برایم کافیست، نمی توانم با مصیبتی که دنیا بر سرم آورده بجنگم، نمی توانم اوضاع و شرایط را تغییر دهم و حتی نمی توانم یاد و خاطرت را از ذهنم پاک کنم که حداقل مرا آزار ندهد، فقط می توانم کنار بیایم، می توانم دم نزنم و بگذارم که زمان بگذرد تا شرایط برایم مساعد تر شود.

*********

پدر عزیزتر از جانم، چطور این شب جمعه را بدون تو سپری کنم؟ دلم غم دارد، دلم اندوهی دارد که پایانی ندارد، دلم آشوب است، دلم از نداشتن تو اشوب است. این شب جمعه را هم سپری کردم، شب جمعه های دیگر را چه کنم؟ یعنی قرار است که هر شب جمعه ای که فرا می رسد من این چنین بی قرار باشم؟ پدر، بیا و به فرزندت قولی بده، بیا و به او قول بده که هر شب جمعه به خوابش می آیی و درد و آشوب او را تسکین می دهی. پدر، تو که از پیش من رفته ای اما می توانی همین کار را برایم انجام دهی تا فرزندت اندکی هم که شده رنگ آرامش را به خود ببیند.

*********

پدرم، در دلم غمی برپاست، در دلم آشوبیست که پایانی ندارد و این ها تماماً به خاطر نبود توست. هر شب جمعه که سر می رسد، یاد و خاطر تو در ذهنم شدیدتر مرور می شود و همین دل آشوبی مرا از قبل بیشتر میکند. در این شب به این فکر میکنم که چرا من مثل دیگران پدر ندارم؟ چرا خدا خواست که سایه پدرم از سر من برداشته شود؟ مگر من به درگاه او چه بدی ای کرده بودم؟ چه ناحقی و ظلمی کرده بودم که این چنین جوابم را داد؟

*********

پدر عزیزم، شب جمعه است و می گویند این شب مخصوص اموات است اما من چگونه این را بپذیرم که پدرم هم اکنون یکی از اموات است؟ اکنون چگونه برای تو فاتحه بخوانم؟ چگونه برایت نذری پخش کنم؟ پدر، من هنوز سایه ات را بر سرم احساس میکنم، هنوز حس میکنم که زنده ای و قرار است که شب به خانه برگردی و دوباره لبخند را به لبان همه ما اعضای خانواده هدیه بدهی. پدر، گویی نمی خوام باور کنم که تو را از دست داده ام و تو برای همیشه از پیش من رفته ای. دیگران میخواهند به من واقعیت را بفهمانند اما من میخواهم در همان خیال خام زنده بودنت زندگی کنم و زندگی بگذرانم.

*********

پدر، در این شب که شب جمعه است برایت از خدا آرامش طلب میکنم، برایت شادی روحت را طلب میکنم. پدر جان، تو تا وقتی که زنده بودی تمام وجودت را برای من و خانواده گذاشتی، تو از خود گذشتی، از جان مایه گذاشتی تا ما خوشبختی را احساس کنیم. اکنون که به جهانی دیگر پر کشیده و از پیش ما رفته ای، از خدا میخواهم که حداقل در آن جهان هم که شده آرامش را احساس کنی و رنگ شادی را ببینی. پدر عزیزم، تو به خاطر مشقت هایی که برای ما در این دنیا به جان خریدی نتوانستی آرامش داشته باشی، حداقل از خدا آرزو میکنم که در جهان دیگری که هستی آرامش داشته باشی.

*********

پدرم، این شب جمعه بر سر من فریاد میزند که پدرت دیگر پیش تو نیست، او برای همیشه تو را ترک کرده و از پیشت رفته. پدر، چرا گذاشتی که شب جمعه ها اینقدر بر من فشار بیاورند؟ چرا گذاشتی که اینگونه مرا در تنگنا قرار دهند؟ می گویند که شب جمعه شبی مخصوص اموات است و پدر جان این شب و افکاری که به سراغ من می آیند به من می گویند که پدر تو فوت شده و دیگر او را نداری و این یعنی تمام پشتوانه ات و عشق و جانت را از دست داده ای.

*********

پدر، روح تو اکنون پیش من است؟ تو اکنون مرا میبینی؟ می گویند که اموات شب جمعه ها به نزد خانواده هایشان می روند تا از آنها خبر بگیرند، می خواهم بدانم که تو هم اکنون آمده ای تا از من خبر بگیری؟ پس بگذار تا اخبار حال و احوالاتم را برایت بگویم. بعد از رفتن تو دیگر برای من هیچ نماند، من موجودی تهی شدم که بدون پدرش هیچ است. پدر، اکنون مسیر خود را در زندگی گم کرده ام، نمی دانم به کدام سو بروم، نمی دانم کدام مسیر بهتر است. تو که بهترین راهنمای من در مسیر زندگی بودی از من گرفته شدی و اکنون من در ظلمت زندگی گرفتار شده ام و هیچ امیدی ندارم.

*********

پدر، تو تمام آنچه بودی که من میخواستم برایم بماند، تو تمام آنچه بودی که من از خدا فقط صحت و سلامت او را آرزو میکردم، پس چه شد که او تو را از من گرفت؟ چه شد که مرا محکوم به درد و زجر در این شب جمعه های طاقت فرسا کرد؟ مگر حق من از دنیا درد و عذاب بود؟ اگر او میخواست تو را از من بگیرد چرا همان اول نگرفت که اینقدر وجودم وابسته به وجود تو نشود؟ چرا گذاشت که جانم به جانت گره بخورد و آن موقع تو را از من بگیرد؟ حس میکنم گاهی خدا برای انتقام گرفتن از آدمها این کار را میکند. اما خدایا من چه ظلمی کرده بودم؟ چه بدی و کار ناشایستی کرده بودم که حقم این شد؟

*********

خدایا، درد و عذاب بس است، دیگر نایی برایم نمانده. تو که پدرم را از من گرفتی، حداقل آرامشم را از من نگیر، حداقل روحم را از من نگیر. هر بار که شب جمعه می شود فکر اینکه دیگر پدرم نیست به سراغم می آید و مرا به معنای واقعی می آزارد، هر وقت که شب جمعه می شود روحم پر میکشد و گویی به دنیایی دیگر می رود، دنیایی که در آن فقط درد است و زجر. می گویند شب جمعه ها مخصوص اموات است و شاید برای همین است که اینگونه در آن عذاب میکشم اما خدایا بس است، تحملم سر آمده و این درد و عذاب نمی گذارد آرام گیرم و در این شب که روح پدرم منتظرم است، برایش فاتحه ای ختم کنم.

*********

خدایا، پدرم را که از من ستاندی و به حرفم که از تو میخواستم که هیچوقت او را از من جدا نکنی گوش ندادی، حداقل به این حرفم که می گویم مرا به پیش او ببر گوش کن. خدایا، به حق این شب جمعه که روح پدرم هم ممکن است هم اکنون در اینجا باشد مرا به پیش پدرم ببر، دیگر طاقتم سر آمده و نمی توانم زندگی بدون پدر را بپذیرم. خدایا، مرا از این دنیایی که اکنون جز درد و غم چیزی برایم ندارد رها کن و مرا در آغوش مرگ بسپار تا به دیدار پدرم بروم.

*********

خدایا، در این شب جمعه یک آرزو از تو دارم، خدای من، تمام رفتگان مان را بیامرز و روحشان را شاد فرما. خدایا، از وقتی که پدرم را از دست داده ام، ذره ای آرام و قرار ندارم، ذره ای آرامش ندارم، ذره ای شادی نمیکنم پس حداقل در امشب که شبی مخصوص اموات است از تو می خواهم که آرامش و شادی را برای آنها به وجود بیاوری و بگذاری که روح آنها حداقل در شادی و آرامش باشد.

*********

خدای من، وقتی به دنیا و رسمش نگاه میکنم میبینم که چقدر این دنیا به من و زندگی ام بدهکار است. این نیا چه رسم بدی در حقم داشت و چه ظلم ها که به من نکرد. خدایا، در برابر تمام ظلم های دنیا ایستادگی کردم اما ظلم آخرش را چه کنم؟ ظلمی که باعث شد پدرم را از من بگیرد را چه کنم؟ چگونه در برابر آن دوام بیاورم؟ این دنیا پدرم را از من ستاند و اکنون هر بار که شب جمعه می شود فکر و خیال اینکه پدرت اکنون زیر خروارها خاک خفته و تو دیگر پدر و سایه بالای سر نذری را به ذهنم می اندازد. خدای من، بدهکاری دنیا به خودم را می بخشم، حداقل تو کاری کن که به من بدهکار نباشی، بهترین کاری که می توانی انجام دهی این است که مرا به پیش پدرم ببری.

*********

خدای من، درد و عذاب دوری پدرم هر شب جمعه تجدید می شود و کم نمی شود. به راستی که چطور باید با این غم کنار آمد؟ چطور باید آن را پذیرفت؟ چطور باید آن را به جان خرید و با آن زندگی کرد؟ مگر می شود؟ پدرم بود! سایه سرم بود! همه دارایی ام از زندگی ام بود! اکنون من چطور به نبودنش عادت کنم؟ چطور با زندگی بدون او کنار بیایم؟ خدای من، کاری کن که دیگر این عذاب به سراغم نیاید. تو می توانی کاری کنی که من به پیش پدرم بروم و دیگر این درد و عذاب را به جان نخرم.

*********

پدر جان، در آن دنیا در آرامشی؟ اکنون آنجا شادی؟ می گویند روح اموات در شب های جمعه کنار عزیزان شان است و اکنون که تو کنارمی بگو تا بدانم که در آرامشی؟ پدر، من حاضرم این درد فراق را تا ابد به جان بخرم، من حاضرم تا همیشه این زجر را تحمل کنم و با آن کنار بیایم اما میخواهم بدانم که تو در آرامشی، می خواهم بدانم که روح تو شاد است و اکنون در بهشت خدا سکنی گزیده ای. پدرم، همین را که بدانم برایم است تا با تمام دنیا و غم هایش کنار بیایم.

*********

پدر جان، امشب از همان شب هاییست که نیاز به آغوش گرم پدرانه ات دارم، امشب از همان شب هاییست که نیاز دارم سر بر زانوهایت بگذارم و تو سرم را نوازش کنی، امشب از همان شب هاییست که دلم غم دارد و نیاز به یک هم صحبت به مانند تو دارم اما تو چرا نیستی؟ پدر، چرا مرا تنها گذاشته ای؟ من چطور با تنهایی هایم کنار بیایم؟ شب جمعه است و می گویند روح اموات در کنار خانواده شان است اما پدر من نمیخواهم که تو در کنارم باشی اما تو را نبینم، من میخواهم تو را در آغوش بکشم، می خواهم دوباره با در آغوش کشیدنت به خود یادآوری کنم که پشتوانه ای امن و محکم در زندگی ام دارم.

*********

پدر جان، خداحافظی را زمانی با تو کردم که بر آغوشت خاک سپردمت و برای همیشه تو را به منزل ابدی ات واگذاشتم، غم این را ندارم که چرا با تو خداحافظی نکردم، غم این را ندارم که چرا برای آخرین بار ندیدمت و رویت را نبوسیدم، غم این را دارم که چرا باید خدا تو را از من میگرفت؟ چرا میان من و تو فاصله ای به اندازه دو جهان انداخت که اکنون بخواهد به روح تو اجازه دهد که در این شب جمعه به سراغ من بیای و از من خبر بگیری اما من تو را نبیتم؟ خدا چرا اصلاً من و تو را از هم جدا کرد که حالا این چنین کند؟

*********

پدر، گاهی حس میکنم که خدا از آزار و اذیت شدن بندگانش لذت می برد وگرنه هیچ دلیلی ندارد که بخواهد پدری را از فرزندش جدا کرد و او را به آغوش خاک بسپارد. پدر جان، وقتی که خدا تو را از من جدا کرد بدترین آسیب عمرم را دیدم برای همین است که می گویم احساس میکنم خدا از اذیت شدن ما بندگانش لذت میبرد. پدر، اما خدا به تو این فرصت را می دهد که هر شب جمعه مثل امشب به سراغ من بیایی و از من خبر بگیری ولی من چه کنم؟ من چطور از تو خبر بگیرم؟ من چطور سراغت را بگیرم؟ اکنون در این دنیا از تو برای من فقط سنگ قبرت باقی مانده که بی جان و بی زبان و سرد است، یعنی من برای خبر گرفتن از پدرم فقط همان سنگ قبر سرد را دارم؟ چرا خدا ما را محکوم به چنین عذابی می کند؟ دلیلش چیست که اینگونه عذاب را به جانمان می اندازد؟


در ادامه تماشا کنید :

متن روز پنجشنبه برای پدر فوت شده

متن پنجشنبه برای برادر فوت شده

متن روز پنجشنبه برای مادر فوت شده

متن دلتنگی غروب پنجشنبه

عکس نوشته در مورد پدر فوت شده

دلنوشته پنجشنبه برای اموات


هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...