دلنوشته غمگین برای تولد پدر فوت شده

پدر عزیزترین فرد زندگی هر کسیه و وقتی که اونو از دست میده تک تک خاطراتش با پدرش براش زنده میشه و اون عذاب میکشه. بعد مرگ پدر هر روز میتونه برای انسان دردناک و عذاب آور باشه اما روزی که از همه بیشتر میتونه دردناک تر باشه روز تولد پدر هست که سر میرسه.

در ادامه این مطلب متن ها، جملات و دلنوشته های زیبا و غمگینی در رابطه با تولد پدر فوت شده تهیه کردیم که شما رو به خوندن اونها دعوت میکنیم. همراه ما باشید.

جملات برای تولد پدر فوت شده

پدر جان، امروز تولد توست اما تو که جایی که این روز را در کنارت جشن بگیرم؟ همیشه در کنارم بودی، تو را در آغوش می گرفتم و مهر پدرانه ات را در آغوشت احساس میکردم و به تو می گفتم که دوستت دارم و بعد هم تولدت را تبریک میگفتم اما حالا چه کنم؟ سنگ قبر سردت را در آغوش بگیرم؟ بوسه بر این سنگ قبر سرد بزنم؟ پدر، حالا تو در آغوش خروارها خاکی اما آغوش من خالی مانده و پدرش را می طلبد. کاش میبودی و در روز تولد دوباره با آمدن به آغوشت آن احساس خوب همیشگی را تجربه میکردم.

*****************

پدر، تولدت مبارک باشد. میدانستی که امروز تولد توست؟ چه یک سال و چه صدها سال دیگر بگذرد و من زنده باشم باز هم تولد تو را به یاد خواهم داشت. پدر جان، تو برای من همه چیز بودی، همه کس بودی، همه داراییم بودی و مگر می شود که کسی نسبت به همه دارایی اش بی تفاوت باشد؟ همیشه چشم به راه بودم که از راه سر برسی و تو را سورپرایز کنم و تولدت را کنار هم جشن بگیریم اما حالا بر سر مزارت آمده ام تا اینگونه تولدت را به تو تبریک بگویم. کاش پیشم بودی و کاش با نگاه مهربان پدرانه ات به من دلگرمی می دادی و من با حسی زیبا این تولد را جشن می گرفتم نه اینکه اکنون بغض گلویم را گرفته و از چشمانم اشک می بارد و من همچنان به تولدت گرفتن بر سر مزارت و گفتن تولدت مبارک به تو مصر هستم.

*****************

پدر، تولدت سر رسیده، نمی خواهی چیزی بگویی؟ نمی خواهی مثل همیشه کنار هم جشن بگیریم و از بودن در کنار یکدیگر لذت ببریم؟ پدر، چرا ساکتی؟ چرا دیگر حرفی برای گفتن نداری؟ چرا جواب این همه ذوق و اشتیاقی که من برای تولدت داشتم را با سکوت می دهی؟ پدرم، اشکالی ندارد تو سکوت کن تا فرزندت بر سر مزارت شادی کند، تولدت را جشن بگیرد و بر سنگ قبرت تولدت مبارک بگوید. این تقدیر فرزند تو بوده که پیکر بی جان پدرش به زیر خروارها خاک برود و او به بالاسی مزار او برای تولدش پدرش بیاید.

*****************

پدر جان، غمی که در قلبم داره قابل توصیف نیست، این غم هر دم زبانه می کشد و وجود مرا ذره ذره از بین می برد. امروز که روز تولد توست این غم چندین برابر هم شده و می دانی چیست؟ من در برابر این غم بی دفاعم! نمی خواهم که از بین برود، نمیخواهم که نابودش کنم و نمی خواهم برای کمی حس خوب داشتن آن را فراموش کنم. بابا، این غم از دست دادن توست و من چطور می توانم غمی که از رفتن پدرم در قلبم به وجود آمده را از بین ببرم؟ من تا عمر دارم با این غم سر خواهم کرد و اکنون با وجود این غم که در این روز به بیشترین حد ممکن خود رسیده به سراغت آمده ام تا تولدت را تبریک بگویم.

*****************

پدر جانم، تولدت مبارک باشد! امروز زیباترین روزی است که من در زندگی ام داشتم و همچنین امروز تلخ ترین روزی است که من در زندگی ام دارم. برای این می گویم زیباترین روز را داشتم چرا که امروز روز تولد توست و تا وقتی که زنده بودی ما این روز را با هم جشن می گرفتیم و برای این می گویم تلخ ترین روز را دارم چرا که اکنون دیگر نیستی و پیکر بی جانت در زیر خروارها خاک خوابیده و من اکنون با غمی که در سینه دارم باید این روز پر از تلخی را پشت سر بگذارم.

*****************

پدر، نمی شود امروز که تولد توست خدا به عنوان کادوی تولدت مرا به تو هدیه دهد؟ میخواهم به پیشت بیایم و میخواهم از این دنیا پر بکشم. دنیای بدون پدر چه فایده؟ من دیگر این دنیا را بدون تو نمیخواهم. می توانی از خدا بخواهی که به عنوان هدیه تولدت این کار را بکند؟ پسرت آرزوی دیدار مجدد پدرش را دارد. پدر، در این روز دل مرا نشکن و بگو که به خدا می گویی که هر چه سریعتر مرا به پیش تو بیاورد. میخواهم دوباره آغوش پدرانه ات را احساس کنم و در آن آرام بگیرم.

*****************

پدرم، چه تلخ است غم از دست دادنت و چه تلخ تر است این روز که روز تولد توست و تو دیگر نیستی. این روز برای من به مانند جهنم است و گویی اتش های این جهنم وجودم را به اتش میکشد و ذره ذره مرا می سوزاند. پدر، گاهی اوقات خدا را شکر میکنم که زودتر از ما رفتی چون این غم حتی از مرگ هم بدتر است و ذره ذره عذاب می دهد اما نمی کشد. دیگر توانی برای ادامه دادن ندارم و این روز که سر رسیده واقعا همان اندک توانی هم که داشتم را از من گرفته. کاش زودتر به پیش تو بیایم و این غم و عذاب تمام شود.

*****************

پدرم، ناامیدم، نسبت به زندگی انگیزه ای نداره و خسته ترین آدم این شهر هستم. هر کسی هم جای من بود این چنین می شد. چه کسی می تواند مرگ پدرش را تحمل کند؟ و از آن بدتر چه کسی می تواند روز تولد پدرش را سپری کند با اینکه می داند دیگر پدری ندارد و پدرش در زیر خروارها خاک خوابیده؟ من دارم این غم را تحمل میکنم، من چاره ای جز تحمل این غم ندارم. تا وقتی که زنده ام و تا وقتی که نفس میکشم این غم پا به پای من خواهد بود و مرا رها نخواهد کرد.

*****************

پدر جان، جانم به جانت وصل بود ولی رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردی. اکنون من دیگر نه جانی دارم و نه روحی، روح و جان من از جسمم پر کشیده و من همان مرده متحرکی هستم که با اینکه رویزمین راه می رود اما زندگی نمیکند و زنده نیست. پدر جان، کاش امروز که تولدت هست تو به من هدیه بدهی و هدیه ات این باشد که این پیکر بی جانم را هم خدا از روی زمین بردار و به مانند تو به زیر خروارها خاک بیاورد. دیگر تحملی برایم نمانده و دیگر نمی خواهم که همین جسم بی جانم هم وقتی که تو زیر خروارها خاکی در زیر زمین باشد.

*****************

پدر تولدت سر رسیده اما تو کجایی؟ چرا نمی آیی؟ چرا خودت را برای تولدت به پیش من نمی رسانی؟ مگر نمیگفتی که من با ارزش ترین دارایی ات در زندگی هستم؟ مگر نمیگفتی که من مهمترین فرد زندگی ات هستم؟ حالا مهمترین فرد زندگی ات میخواهد که در کنار تو تولد بگیر اما تو چرا نیستی و چرا به پیش او نمی آیی؟ پدر، نمی توانم رفتنت را باور کنم، رفتنت هنوز هم برایم مثل یک خواب است، مثل یک خواب که باور دارم روزی قرار است از این خواب برخیزم و تو را دوباره ببینم.

*****************

پدرم، دلم برایت تنگ شده و اکنون که روز تولدت است این دلتنگی به حداکثر خود میرسد. به یاد دارم که وقتی روز تولدت میشد تک تک اعضای خانواده شور و شوقی در وجودتان شکل میگرفت و هر کدام کاری خاص را بر عهده می گرفتند تا تولدت به بهترین شکل انجام شود. اکنون که تو رفته ای و همه ما را تنها گذاشته ای با امدن تولدت فقط غمی عجیب به سراغ تک تک مان آمده. گاهی همه چیز را فراموش میکنم و آن شور و شوق همیشگی به سراغ مان می آید ولی وقتی به خود می آییم دوباره غم در وجودمان سرازیر می شود.

*****************

پدرم، محبت های بی شمار تو را چطور فراموش کنم؟ به یاد دارم که حتی وقتی روز تولدت میشد به جای اینکه ما به تو کادو و هدیه بدهیم تو برای محبت های پدرانه ات هم که شده به ما هدیه میدادی و ما را خوشحال میکردی. اکنون روز تولد توست و همه ما آماده دریافت هدیه تولدت بودیم اما چه حی، که خود تو را از ما گرفت و به پیش خود برد. پدر جان، این بار هدیه ای که به ما دادی رفتنت بود اما بدان که این رفتن هیچ به مذاق ما خوش نیامد. اکنون تک تک ما فقط در چشمانمان اشک و در گلویمان بغض نهفته است.

*****************

پدر عزیزم، دلتنگ تمام روزهایی هستیم که با تو در زندگی ام می گذراندم و دلتنگ تمام آن روزهای خاصی هستم که در کنار تو جشن میگرفتم و خوشحالی میکردم. یکی از همین روزهای خاص تولد تو بود. به هیچ وجه امکان نداشت که من تولد تو را فراموش کنم و به هیچ وجه امکان نداشت که من برای تو جشن نگیرم. من هر سال باید برای تو جشن میگرفتم و تو را خوشحال میکردم. اکنون که از پیش من رفته ای من چطور برایت جشن بگیرم؟ بر سر مزارت بیایم و برای سنگ قبری سرد کیک تولد بیاورم؟

*****************

پدر، باور کن دردهای مرا، باور کن غم نهفته در قلب مرا، باور کن اشک هایی که از چشمانم جاری می شوند، همه اینها را باور کن. دیگر نه خنده باریم مانده و نه شادی، فقط غم است که روحم را آزار میدهد و میرنجاند. دلم شکسته و به هیچ وجه دوباره مثل اولش نمی شود. امروز که روز تولد توست دوباره به یاد آوردم که چه بلایی به سرم آمده و چقدر بد خانه خراب شدم. بله، من خانه خراب شدم چرا که تو را از دست دادم، پدری مهربان را که با مهربانی هایش دنیا را برایم زیباتر میکرد از دست دادم و همدمی را از دست دادم که به مانند او دیگر در هیچ جا نمی توانم بیابم.

*****************

پدر، تولدت مبارک باشد. یعنی باور میکردی که چنین روزی سر برسد که من بر سر مزارت بیایم و تولدت را به تو تبریک بگویم؟ منکه هیچ وقت باور نمیکردم. فکر میکردم که تو را برای همیشه دارم و سایه ات برای همیشه بالای سرم است اما مرگ ناگهانی ات چیزی خلا، این را به من ثابت کرد. اکنون من میخوام که فقط یک بار دیگر تو را ببینم، تو را در آغوش بکشم و تولدت را تبریک بگویم اما چه حی، که دیگر این شدنی نیست و من باید از روی خروارها خاک بوسه بر سنگ قبر سردت بزنم و تولدت را از همین جا تبریک بگویم.

*****************

پدر عزیزم، می گویند مرگ حق است اما من نمیخواستم که مرگ حق تو باشد، من میخواستم که تو شاد باشی، از زندگی ات لذت ببری و حال دلت خوب باشد. مرگ برای تو خیلی زود بود، تو هنوز باید از فرصت های زندگی ات استفاده می کردی و خوشبختی را احساس میکردی. پر، هنوز برنامه داشتم که برای تولدت خودم را آماده کنم و جشنی مفصل برایت بگیرم تا تو را خوشحال کنم اما رفتی و داغ این تولد را بر سر دلم گذاشتی. اکنون که دوباره تولدت سر رسیده خاطره آن تولدی که میخواستم برایت بگیرم برایم زنده می شود و آن شورو شوقی که داشتم برایم تداعی می شود و ذره ذره مرا نابود میکند.

*****************

پدر عزیزم، نمی دانم حکمت خدا از بردن تو چه بود اما هر چه که بود غم بزرگی بر دل من نشاند که به هیچ وجه ازبین نمیرود. نمی دانم، شاید هم خدا دوست داشت که با بردن تو مرا عذاب بدهد و حکمتش فقط همین بود. به هر حال حکمتش هر چه که بود اکنون من با دنیایی از غم رها شده ام. امروز روز تولدت است، میخواهم به سر مزارت بیایم و کمی هم که شده با تو درد و دل کنم و اگر شد لبخندی میان تمام این غم ها به لب بزنم. نمی دانم، شاید با آمدن بر سر مزارت اندکی هم که شده این غم تسلی یافت و آرام شد.

*****************

از شما متشکریم که تا انتهای مطلب همراه ما بودید. اگر نظر، پیشنهاد یا انتقادی در رابطه با محتوای این مطلب داشتید میتوانید از بخش نظرات آن را برای ما به اشتراک بگذارید. همچنین اگر خود دلنوشته ای در رابطه با تولد پدر فوت شده دارید می تواند آن را مجدد از همان بخش نظرات برای ما بفرستید تا دیگران هم آن را بخوانند و در صورت نیاز از آن استفاده کنند.


در ادامه تماشا کنید :

عکس نوشته در مورد پدر فوت شده

متن تبریک تولد به عزیزانی که فوت شده اند

متن طولانی در مورد پدر فوت شده

متن برای دختری که پدرش فوت شده

متن درباره سالگرد پدر فوت شده

کلیپ کوتاه و زیبا برای تولد پدر برای وضعیت واتساپ


هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...