دلنوشته درباره عاشق شدن

یک عاشق دلی پر از درد دارد، دلی که اگر بخواهد از غم درونش سخن بگوید باید ساعت ها حرف بزند و اگر بخواهد از آن بنویسید باید دفترها پر کند و جوهرها تمام کند. این درد از فراق دوری عشق به جان او می افتد. فرقی نمی کند حتی اگر معشوق هم کنارش باشد اما لحظاتی از او دور شود، این درد دوباره به جانش خواهد افتاد.

دلنوشته هایی که فقط عاشقان آنها را درک میکنند، دلنوشته هایی که از درون بسیاری از عاشقان برمیخیزد را می توانید در ادامه این مطلب بخوانید. این حرف ها، حرف های دل عاشقان است و کسی جز خود عاشقان نمی تواند به معنا و مفهوم حقیقی آنها پی ببرد. در ادامه همراه ما باشید تا با شما این جملات را به اشتراک بگذاریم.

دلنوشته کوتاه و زیبا درباره عاشق شدن

متن دلنوشته در مورد عاشق شدن

شاید خود نمی دانست اما من تمام هستی را در وجود او میدیدم. وقتی که میخندید، وقتی که ناز میکرد، وقتی که با دلبری هایش دل مرا می لرزاند، این همان زمان که من عشق واقعی را میافتم و تمام هستی ام را در وجود او میدیدم.

********************

عشق زیباست، زیباتر از هر اتفاق دیگری که در زندگی رخ دهد. اما نمی دانم چرا برای من اینگونه نبود. شاید راست میگویند که عاشقان واقعی محکوم به رنج دوری هستند. وقتی که عاشقش شدم، زیبایی اش را داشت، حس و حال خوبش را داشت، اما در کنار همه این اتفاقات خوب رنجی هم به جانم انداخت، رنجی که فقط مجبور بودم از دور نظاره اش کنم، رنجی که مجبورم بودم دوری اش را تحمل کنم. آری برخی عشق ها هستند که وصالی ندارند، حس خوب دارند اما در کنار رنج هم دارند، برخی عشق ها هستند که در آن عاشق به معشوق نمی رسد اما به واسطه آن عاشق خوب معنای رنج را درک میکند.

********************

در وجودش عشق را یافتم. از وقتی که عشق را در او دیدم دیگر نتوانستم جلوی احساس خود را بگیرم. فکر میکردم قوی هستم، فکر میکردم مغرور هستم، فکر میکردم میتوانم در مواقع مختلف تصمیمات درست بگیرم اما همه اینها با آمدنش به همان مثال دود شدن و رفتن به هوا تشبیه شدند، همه آن ویژگی هایی که در خود می دیدم، از وجودم پر کشیدند و رفتند. وقتی که عشق او را در وجودم حس کردم، دیگر قدرتی نبود، دیگر غروری نبود، دیگر منطقی نبود، فقط او بود و عشقش. نمی دانم ولی حس میکنم عاشقان رسم دیوانگان را به جان میخرند، آنها وقتی که معشوقشان را میبینند، تمام آنچه در ذهن و وجودشان بود پر میکشد و تنها معشوق خواهد بود که بر وجود و ذهنشان حکومت خواهد کرد.

********************

دلم هوای دیدنش را کرده، نمی دانم چرا ولی حس میکنم بدون او مرده ام، بدون او زندگی نمیکنم و طعم تلخ نفس کشیدن بدون حضورش را هر لحظه میچشم. عاشق واقعی وقتی که معشوقش نباشد گویی مرده است یا گویی زنده است و نفس میکشد اما این نفس کشیدن کام او را تلخ میکند. دلم هوای دیدنش را کرده، دلم میخواهد زنده باشم و زندگی داشته باشم نه اینکه زنده باشم و در حسرت دیدن او عمر را بگذرانم. زندگی برای من یعنی او، وقتی که او کنارم باشد یعنی من زندگی میکنم.

********************

خدا خواست که من خوشبخت شوم، خواست که طعم عاشقی را بچشم پس او را وارد زندگی ام کرد، همانی که وقتی لبخندش را میدیدم ناخودآگاه دلم هم شاد میشد، وقتی که اشکش را میدیدم ناخودآگاه تمام وجودم در هم میریخت، وقتی که حسرتش را میدیدم تمام وجودم را حش نیاز شکل میگرفت و وقتی که غرورش را میدیدم درون من هم احساس قدرت به وجود می آمد. خدا خواست که اینگونه خوشبختی را تجربه کنم برای همین وجودم را به وجودش وابسته کرد. حالا تصویری که در آینه میبینم فقط جسمی متحرک است، روح من تماماً با جسم و روح او گره خورده و وابسته شده.

********************

نمی دانم چرا خدا این حس را درون آدم ها برانگیخت، چرا خواست وابسته یکدیگر شوند، چرا خواست عاشق یکدیگر شوند، مگر عشق به خدا کافی نبود؟ نمی دانم شاید او میخواست که ما آدمها مانند خود خدا طعم عاشقی را بچشیم و لذت آن را درک کنیم. اما این حس برای همه یکسان نیست، اما این حس برای همه حال خوب را به ارمغان نمی آورد. بعضی از آدم ها روی این زمین نفس میکشند که از دیدن عشق محروم اند، عاشق شده اند اما از عاشقی کردن محروم اند. آنها عشق را درون کسی یافته اند که سرنوشت آنها را برای هم نمیخواهد. کاش خدایی که عشق را آفرید، سرنوشت را هم با آن یکسان می کرد. حالا دست سرنوشت مرا از کسی که دوست داشتم، از کسی که عشق را با او شناختم جدا کرده و این یعنی مرگی تدریجی چرا که عشق ناب ترین حسی است که خدا آفریده و من از آن محرومم.

********************

شاید نمی داند که لبخندهایش دلیل زندگی ام است، شاید نمی داند وقتی که میخندد یک جان به جان های من اضافه می شود، شاید نمی داند که همینکه باشد، همینکه حضورش را کنارم احساس کنم برایم کافیست و لازم نیست کاری دیگر کند. وقتی که عاشق می شوی، حتی همان کارهای کوچکی که طرف مقابلت برایت انجام میدهد معنایی فراتر از آنچه که هست به خود میگیرد

********************

می گویند اگر وابسته به کسی شوی عاشق نیستی، عاشقی اتفاقی خاص است که به درونت حسی خوب و ناب تزریق میکند. اما من با این تعریف ها کاری ندارم، می خواهد اسمش عشق باشد یا وابستگی، جنون باشد یا عاقلی، من خود را درون او یافته ام، هر آنچه که با نام عشق یا وابستگی می شناسند را درون اون دیده ام. مهم نیست که تعریف دیگران از این حس من چیست، مهم این است که من با وجود همین حس زنده ام و با وجود همین حس زندگی میکنم. وقتی که وجودت به وجود کسی گره میخورد، دیگر مهم نیست نامش عشق باشد یا وابستگی، او باید باشد، باید کنارت حضور داشته باشد تا بتوانی معنای حقیقی زندگی را دریابی.

********************

کاش عاشقش نمیشدم. احساس میکنم لیاقتش را ندارم، احساس میکنم او به کسی با شخصیتی والاتر از من برای خوشبختی نیاز دارد. اما نمی دانم زمانه چگونه پیش رفت که مرا عاشق او کرد و وابسته اش شدم. حالا هر چه می خواهم به این حس لعنتی بفهمانم که او لیاقتی فراتر از من دارد، متوجه نیست، او معشوقش را می طلبد، او بودن در کنار معشوقش را میخواهد. کاش خدایی که عشق را آفرید، در کنار آن منطق را هم قرار میداد، منطقی که میگفت اگر کسی در طبقه و ردیف تو نبود، از کنارش به سادگی بگذر.

********************

عشق واقعی خود را نشان می دهد و به راحتی نشانه هایش را میبینی. لازم نیست زمان بگذرد، لازم نیست او را بهتر بشناسی، همینکه برای بار اول او را میبینی، همینکه برای بار اول چشمانت به چشمانش گره میخورد، این حس به جانت می افتد و لحظه به لحظه قوی تر می شود. حالا اگر او بد باشد، اگر شخصیتی منفی داشته باشد، اگر زمان زیادی نگذشته باشد باز هم مهم نیست، مهم این است که تو نشانه های عشق را درونش یافته ای. تجربه ام این را به من ثابت کرد. عشق را همان اول در چشمانش دیدم و به مرور زمان ثابت شد که این عشق عشقی واقعیست. حتی اگر بدترین آدم روی زمین هم بود برای من فرقی نداشت، مهم این بود که من عشق را درونش یافتم.

********************

چه زیبا بود عشقی که در درونش یافتم. وقتی که برای اولین بار دیدمش، طعم واقعی عشق را چشیدم. همیشه عاشقان را دیوانه خطاب میکردم، همیشه عاشقان را مرفهین بی دردی خطاب می کردم که درد روزگار را نچشیده اند و برای همین است که روی به عاشقی آورده اند اما حالا که خود عاشق شده ام میبینم که بسیاری از عاشقان بزرگترین درد روزگار را حس میکنند، درد عاشقی و فراق یار.

********************

کاش بداند تمام دعواهایی که با من می کند، تمام جر و بحث هایی که با من دارد، تمام دلخوری ها و ناراحتی هایی که برایم پیش می آورد، در برابر عشق من به او هیچ است. غمی که از یار به جانت افتد، از زیباترین لذت روزگار شیرین تر است. حالا مهم نیست که دعوا کرده ایم، مهم نیست که بحثی پیش آمده، مهم نیست که ناراحت شده ام، مهم این است که عشق من به او فراتر از تمام اینهاست و این عشقی نمی گذارد هیچ چیز میان من و او فاصله بیندازد.

********************

کاش خدا در کنار عشقی که به من داد، اندکی منطق هم می داد. نمی دانم چگونه، نمی دانم چطور، نمی دانم کی و چه زمان، فقط می دانم که عاشقش شدم و عاشقش می مانم. این عشق تمام منطق مرا از بین برد. با اینکه می دانم شاید هیچ وقت و هیچ زمانی به او نرسم اما باز هم عاشقش مانده ام و طعم شیرین عشق را فقط با وجود او در خیالات میچشم. نمی دانم اما می گویند اگر به خدا توکل داشته باشی برایت معجزه می کند. حالا از خدا معجزه عشق متقابل او را میخواهم، من منطقم را در معجزه خدا گره بسته ام و تمام آرزویم همان معجزه است که امید دارم روزی اتفاق بیفتد.

********************

می خواهم از عشق درونم بنویسم، میخواهم هر آنچه که در دلم میگذرد را بنویسم، اما نمی دانم که از کجا شروع کنم، نمی دانم که شروع سخن از کجا باشد. وقتی که به او فکر میکنم، همراه خودش هزاران فکر مختلف می آورد، هزاران فکری که ذهنم را آمیخته به خود می کنند. وقتی که به او فکر میکنم، اینکه کجاست، اینکه چه میکند، اینکه قرار است چگونه به او برسم، اینکه آیا او هم حسی مشابه به من دارد یا نه، اینکه فراموشم کرده یا نه، همگی همراه هم به ذهن من می آیند و همه این ها می توانند سخن آغازین باشند.

********************

دلم میخواهد وقتی که میبینمش در آغوشش بکشم، به او بگویم که آهای تو، دقیقا خود تو، آیا میدونستی مهمترین آدم زندگی منی؟ آیا میدونستی که با وجود تو بود که عشق رو درک کردم؟ دلم پر میکشد وقتی که او را میبینم این حرف ها را به او بزنم اما چه حیف، چه حیف که این حرف ها فقط در تصوراتم رخ می دهند. وقتی که در واقعیت با هم رو در رو میشویم، تازه به این پی میبرم که من به او تعلق ندارم، من در زندگی او جایی ندارم و همین حس هاست که باعث میشود تا همیشه در حالت توقف باقی بمانم و این حرف ها فقط در خیالاتم زده شوند.

********************

من عشق را پیدا کردم، به آن رسیدم و معنای حقیقی زندگی را با آن درک کردم. حالا که کنارم است، می توانم خوشبختی را با تمام وجودم احساس کنم. نمی دانم چرا برخی عاشق می شوند اما از بروز عشق شان هراس دارند. عشق حسی پاک است، حسی ناب است، وقتی که عاشق می شوی، تمام وجودت را حسی خوب و زیبا فرا می گیرد. اگر میخواستم توصیه ای به این افراد کنم، می گفتم که با هراسشان، با ترس شان، زیبایی این حس ناب را از بین نبرند.

********************

عشقش را در قلبم حبس کرده ام و هیچگاه نمی گذارم که از آن خارج شود. می خواهم تا همیشه عاشق او باشم و عاشق او بمانم. عشق او زیباترین معجزه زندگی من بود. وقتی که عشق را درون او یافتم تازه به معنای زیبایی زندگی پی بردم، حالا بگو چطور می توانم عشقش را رها کنم و برای همیشه فراموشش کنم؟! مهم نیست، حتی اگر به او نرسم، حتی اگر از من نباشد، همین عشقش وجودم را زنده و سر حال نگه می دارد، همین عشقش به من دلیلی برای ادامه زندگی می دهد.

********************

وقتی که عاشقش شدم، هر چقدر می نگریستمش، هر چقدر با او حرف میزدم، هر چقدر در کنارم بود انگار کافی نبود. اهمیت وجود او برایم مانند اهمیت وجود اکسیژن شد. حالا هم که مدتهاست از این عشق می گذرد، باید باشد، باید او را ببینم و صدایش را بشنوم که آرام بگیرم در غیر اینصورت زندگی برایم سخت خواهد گذشت. او برای من حکم نفس هایم را دارد. کاش به گوشش برسانند که اگر برود، اگر نباشد دیگر منی هم نخواهم بود.

********************

وقتی که عاشق یکدیگر شدیم، قصری از عشق برای خود ساختیم، حالا این قصر ساخته شده و دیوارهای آن از جنس عشق مان است. برای من و او فرقی نمی کند کجا باشیم، همینکه در کنار یکدیگریم یعنی در قصر عشق مان زندگی میکنیم. من و او با وجود یکدیگر است که دیوارهای این قصر را نگه داشته و با حضور یکدیگر است که چراغ این قصر را روشن نگه داشته ایم. کاش هیچوقت از کنار هم نرویم، چرا که رفتن مان برابر است با خراب شدن دیوارهای این قصر روی سرمان.

در ادامه تماشا کنید :

جملات زیبا درمورد عشق واقعی

متن های زیبا درباره رسیدن به عشق (2)

50 متن زیبا در مورد عشق پاک

متن درباره گرفتن دست عشق + عکس نوشته

متن عاشقانه از راه دور دوستت دارم

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...