3 خاطره در مورد شب یلدا برای کلاس پنجم

3 خاطره در مورد شب یلدا برای کلاس پنجم : در این مطلب، می خواهم خاطره ای از شب یلدا را برای شما تعریف کنم. این خاطره مربوط به زمانی است که من کلاس پنجم بودم.

 خاطره اول در مورد شب یلدا برای کلاس پنجم

شب یلدا، یکی از طولانی‌ترین شب‌های سال است که ایرانیان از دیرباز آن را جشن می‌گیرند. در این شب، خانواده‌ها دور هم جمع می‌شوند و با خوردن آجیل، هندوانه و انار، قصه‌گویی و فال حافظ، این شب را به‌یادماندنی می‌کنند.

من هم خاطره‌ای از شب یلدا دارم که همیشه در ذهنم ماندگار است. آن‌سال، من کلاس پنجم بودم و تازه به خانه جدیدی نقل مکان کرده بودیم. هنوز با همسایگان آشنا نبودم و احساس تنهایی می‌کردم.

شب یلدا که فرا رسید، مادرم با یکی از همسایگان آشنا شده بود و قرار گذاشت که با هم شب یلدا را جشن بگیریم. من خیلی خوشحال شدم که بالاخره یک همبازی پیدا کرده بودم.

شب یلدا که رسید، مادرم و همسایه‌مان، خانم قاسمی، با هم به خانه ما آمدند. خانم قاسمی، یک خانم مهربان و خوش‌صحبت بود. او برای من قصه‌های زیادی تعریف کرد و من خیلی خوش گذشتم.

بعد از قصه‌گویی، هندوانه و انار خوردیم و فال حافظ گرفتیم. من فالم خوب بود و خیلی خوشحال شدم.

شب یلدا خیلی زود به پایان رسید. من خیلی از آن شب خوشم آمد و خوشحال بودم که یک همبازی جدید پیدا کرده بودم.

از آن شب به بعد، من و خانم قاسمی با هم دوست شدیم و هر شب یلدا را با هم جشن می‌گرفتیم.

نتیجه‌گیری

شب یلدا، یک شب به‌یادماندنی است که می‌توان با خانواده و دوستان جشن گرفت و از آن لذت برد. این شب، فرصت خوبی است برای دور هم جمع شدن و با هم بودن.


خاطره دوم در مورد شب یلدا برای کلاس پنجم

شب یلدا یکی از طولانی ترین شب های سال است که در آن مردم ایران با جمع شدن در کنار خانواده و دوستان و خوردن خوراکی های مخصوص این شب، از آن لذت می برند. من هم یکی از خاطرات خوبم را از شب یلدا برایتان تعریف می کنم.

آن سال من کلاس پنجم دبستان بودم. شب یلدا بود و من خیلی هیجان زده بودم. از صبح با مادرم مشغول آماده کردن سفره شب یلدا بودیم. انواع میوه ها، آجیل، شیرینی و هندوانه را روی سفره چیده بودیم.

ساعت هشت شب بود که خانواده و دوستانمان آمدند. همه دور سفره نشستیم و شروع به صحبت و خنده کردیم. مادربزرگم برایمان قصه می گفت و پدربزرگم شعر می خواند. ما هم با هم بازی می کردیم و می خندیدیم.

وقتی که زمان خوردن شام شد، مادرم برایمان آش رشته درست کرده بود. آش رشته یکی از غذاهای مخصوص شب یلداست. ما با اشتهای زیادی آش رشته را خوردیم و بعد از آن، هندوانه ی یلدا را خوردیم.

شب یلدا خیلی زود گذشت و ما با خاطرات خوشی از هم جدا شدیم. من آن شب را خیلی دوست داشتم و همیشه در ذهنم می ماند.

درست کردن شال یلدایی

یکی دیگر از خاطرات خوبم از شب یلدا، درست کردن شال یلدایی بود. آن سال من و خواهرم تصمیم گرفتیم که یک شال یلدایی درست کنیم. شال یلدایی یک شال بلند و رنگارنگ است که مردم ایران آن را در شب یلدا به یکدیگر هدیه می دهند.

ما با کمک مادرمان، پارچه های رنگی را به شکل های مختلف مثل گل، ستاره و ماه بریده و آنها را روی یک شال سفید چسباندیم. بعد از آن، شال را با نخ و سوزن دوختیم.

وقتی که شال یلدایی ما آماده شد، خیلی خوشحال بودیم. آن را به همدیگر هدیه دادیم و از آن خیلی خوشمان آمد.

شب یلدا با دوستان

سال گذشته شب یلدا را با دوستانم در پارک گذراندیم. ما با هم دور آتش نشستیم و قصه تعریف کردیم. بعد از آن، هندوانه خوردیم و بازی کردیم.

شب یلدا با دوستان خیلی لذت بخش بود. ما با هم کلی خوش گذشتیم و خاطرات خوبی برایمان ماند.

امیدوارم که شما هم شب یلدایی به یادماندنی داشته باشید.


خاطره سوم درباره شب یلدا برای پنجم ابتدایی

شب یلدا، طولانی ترین شب سال است. در این شب، خانواده ها دور هم جمع می شوند و با خوردن آجیل و میوه و قصه خوانی و گرفتن فال حافظ، این شب طولانی را سپری می کنند.

من هم خاطره ای از شب یلدا دارم که هیچ وقت فراموش نمی کنم. آن شب، من کلاس پنجم بودم. خانواده من در تهران زندگی می کردند، اما پدربزرگ و مادربزرگم در روستای زادگاهشان زندگی می کردند. هر سال شب یلدا، ما به روستای پدربزرگ و مادربزرگم می رفتیم تا شب یلدا را با آنها بگذرانیم.

آن سال، من خیلی خوشحال بودم که قرار بود شب یلدا را با پدربزرگ و مادربزرگم بگذرانم. من خیلی دوست داشتم که با آنها قصه خوانی کنم و فال حافظ بگیرم.

وقتی به روستا رسیدیم، پدربزرگ و مادربزرگم از دیدن ما خیلی خوشحال شدند. آنها برای ما سفره ای پهن کرده بودند که پر از آجیل و میوه و شیرینی بود. ما با هم دور سفره نشستیم و شروع کردیم به خوردن و صحبت کردن.

پدربزرگم شروع کرد به قصه خوانی. او قصه های قدیمی را برای ما تعریف می کرد که خیلی زیبا بودند. من با دقت به قصه های پدربزرگم گوش می دادم و از آنها لذت می بردم.

بعد از خوردن شام، نوبت فال حافظ بود. پدربزرگم برای همه ما فال گرفت. فال من خیلی خوب بود. پدربزرگم گفت که فال من نشان می دهد که در سال آینده اتفاقات خوبی برای من خواهد افتاد. من خیلی خوشحال شدم.

شب یلدا خیلی زود گذشت. ما فردا صبح باید به تهران برمی گشتیم. من خیلی دلم برای پدربزرگ و مادربزرگم تنگ شده بود. اما از اینکه شب یلدا را با آنها گذرانده بودم، خیلی خوشحال بودم.

آن شب، شبی فراموش نشدنی برای من بود. من هرگز آن شب را فراموش نمی کنم.

بیشتر بخوانید :

انشا در مورد شب یلدا برای کلاس پنجم

انشا در مورد شب یلدا طنز

انشا در مورد خاطره شب یلدای من

انشا درباره شب یلدا به صورت عینی ساده و قشنگ

انشا در مورد شب یلدا با توصیف زمان و مکان

انشا در مورد شب یلدا در خانه مادر بزرگ ❤️ ساده و قشنگ

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...