شعر عاشقانه در مورد شمع و پروانه

شعر عاشقانه در مورد شمع و پروانه از اشعاری با مفهوم عارفانه و دلنشین می باشد که می تواند برای هر فردی جذابیت خاصی داشته باشد. این شعر را شاعران مختلفی با زیبایی وصف نشدنی سروده اند. هر یک از این اشعار تقدیم به افرادی می شود که زیبایی شعر را درک می کنند.

اشعار عاشقانه بسیاری در مورد شمع و پروانه در قالب شعرهای مختلف سروده شده است که از احساسات عمیق شاعری هنرمند سرچشمه گرفته است. شعر زیبای زیر در قالب شعر نو سروده شده است.

میان شمع و پروانه

چه جنگی هست سالانه

یکی را قصد ، سوزاندن

یکی را قصد، میراندن

چه کس سوزاند

کدامین مرد و باطل گشت

کسان گویند: کان شمع

پر پروانه را سوزاند

خود هم رفت

یکی گوید: که پروانه برفت و شمع

هزارن بار می گریدش تا مرگ

ولی من باورم این است

که پروانه چو شمع روشنی میدید

« هر شمعی »

برای خود نمایی های زیبایش

میان شعله های عشق

میان قطره های شمع

چه مغرورانه می رقصید

همه گویند

که پروانه ز شوق شمع می سوزد

ولی این نیست

ولی این نیست

شعرهای عاشقانه در مورد شمع و پروانه را می توان از احساسی ترین و زیباترین اشعار سروده شده محسوب کرد. این اشعار با بیانی دلنشین می تواند هر خواننده ای را تحت تاثیر قرار دهد.

معنی سوز درون، پروانه میداند که چیست

گرد شمعی پر زدن، پروانه میداند که چیست

در هوای روی یار، هوش خود دادن ز کف

رقص اندر شعله را، پروانه میداند که چیست

هر شبی را تا سحر، با خیال روی دوست

پر زدن بی بال و پر، پروانه میداند که چیست

حسرت یک گوشه چشم، از نگاری بی وفا

داغ قلب لاله را، پروانه می داند که چیست

در بیابان مانده را، آخرین نور امید

لحظه ی سوسو زدن، پروانه میداند که چیست

هق هق اندر خفا، اشک روی گونه ها

لرزش هر قطره را، پروانه میداند که چیست

آتش در سینه را ، قصه ی دیرینه را

ماجرای شمع را ، پروانه میداند که چیست

گریه های گرم را، یا شرار شرم را

اشک چشم شمع را ، پروانه میداند که چیست

تا نسوزی کی کنی، درک حال سوخته

سوختن پروانه را، پروانه میداند که چیست

سوختن پروانه را، پروانه می داند که چیست

شعر عاشقانه در مورد شمع و پروانه

يه شمع و پروانه بوديم

عاشق و ديوونه بوديم

واسه عقده هاي ابرا

گنجشکي بي لونه بوديم

ما به عشق بوي گندم

توي بوسه مي شديم گم

توی ذهن خواب مردم

چقدر ديونه بوديم

اون همه سختي کشيديم

اون همه بلا که ديديم

تا به گريه مي رسيديم

واسه هم يه شونه بوديم

ترانه هارو چه آسون

تر می کرديم زير باروون

شب يلدا تو خيابون

بی خيال خونه بوديم

واسه ما چرخ گردون

تا می بريد حکم زندون

توی حرفای اينو اون

ما فقط بهونه بوديم

اگه نازک مثل برگيم

بي خيال هر تگرگيم

واسه گريه ها که کرديم

شاکي از زمونه بوديم

شعر عاشقانه در مورد شمع و پروانه یکی از پرطرفدارترین اشعار سروده شده می باشد که بیانگر احساسات درونی بسیاری از مخاطبان می باشد.

چراغ روی تو را شمع گشت پروانه

مرا ز حال تو با حال خویش پروانه

خرد که قید مجانین عشق می فرمود

به بوی سنبل زلف تو گشت پروانه

به بوی زلف تو گر جان به باد رفت چه شد

هزار جان گرامی فدای جانانه

من رمیده ز غیرت ز پا فتادم دوش

نگار خویش چو دیدم به دست بیگانه

چه نقشه ها که بر انگیختیم و سود نداشت

فسون ما بر او گشته افسانه

بر آتش رخ زیبای او به جای سپند

به غیر خال سیاهش که دید به دانه

به مژده جان به صبا داد شمعی در نفسی

ز شمع روی تواش چون رسید پروانه

مرا به دور لب دوست هست پیمانی

که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه

حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز

فتاد در سر حافظ هوای میخانه

شعر عاشقانه در مودر شمع و پروانه

شب آسمون چون زاغ سياهه

شب خفاش زشت كناره ماهه

ميگن خورشيد من شب رفته غربت

در اونجا با رقيبام كرده صحبت

شب دل در غمم مي سوزه چون شمع

شب من شمع ميشم پروانه ام غم

اگه شعله شوم چون كوه آتش

برس خداي من خودت به دادش

رو ديوار قلبم نوشته سطري

فقط تو رو مي خوام بشتاب قدري

بهم گفت گم ميشي آدم ناشي

نوشت رو دلم نمره ي كاشي

هر روز مي ريخت برام اشك طلايي

بارها پرسيد كه عزيزم تو كجايي

گلي بود خونه اش درونه باغا

كناره جاده اش پر بود چراغا

من اونجا ديدمش زيبا و خوشرنگ

شكوفا گشته بود كناره يك سنگ

آخ كه دنيا پر از مكر و فريبه

فريبام رفته و شده غريبه

گر چه پيش اون من مثله خارم

ولي از جان و دل دوسش دارم

شعر عاشقانه در مورد شمع و پروانه

شمعی بودم آرام در کنج اتاق

روی آن طاقچه پر از گرد و غبار

می سوختم به خود هرشب و هر نیمه شب

تا که یک روز مَلکی پیدا شُدَش

رنگ وارنگ

شیرین گهری پیدا شد

بنشست بر طاقچه پر گرد و غبار

گفت گررخصت دهی در این شب سرد خزان

در رکابت باشم دور سرت میگردم

گفتمش طاقچه پُر گرد و غبار لایق پروانه نیست

گفت مقصود تویی

طاقچه پر گرد وغباررا باک نیست

روز ها میگذشت

او به من عاشق و من دیوانه تر

تا که یک روز ظاهر آمد در اتاق

کوره ای پر نور تر

پروانه دید آن کوره پر نور را

پر زد و خود را بنمود بر چراغ

گفتمش ای بیوفا آن بُوَد پر نور تر؟

زان سبب ترکم بِکَردی بی صفت؟

گفت جای تو پر گرد وغبار

جای پروانه نباشد گرد وخاک

این چراغ است و مکانش بالاست

هیچ نگاهی کرده ای پایان شدی؟

آب شدی؟

مدفون شدی؟

گفتمش کین پایان شدن

آب شدن مدفون شدن بهر که بود؟

بهر تو بود!!!

گفتش به من....عقلت نبود!!!

زان شب پروانه میگردید به دور آن چراغ

تا که یک شب خورد بالش بر چراغ

داد زد: سوختم!!! سوختم !!! ای چراغ

پاسخی نشنید هیچ وی از چراغ

گفتمش ای بی وفا

آن شمع بود که با هر ناز تو

هر بال تو

شعله خم میکرد تا نسوزد بال تو

شمع بسوخت

پروانه سوخت

تنها آن چراغ پاینده بود

گردآورنده : توپ تاپ

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...