انشا درباره دیدن شکارچی از دریچه چشم آهو

در این داستان ، آهویی زیبا که در جنگل زندگی می‌ کند ، با شکارچی‌ ای روبرو می‌ شود. آهو از ترس جانش فرار می‌ کند ، اما شکارچی او را تعقیب می‌ کند. در نهایت ، مردی از راه می‌ رسد و شکارچی را از کشتن آهو باز می‌ دارد. این داستان نشان می‌ دهد که حیوانات نیز موجودات زنده‌ای هستند و حق زندگی دارند.

دیدن شکارچی از دریچه چشم آهو

در اعماق جنگل ، در میان درختان بلند و سر به فلک کشیده ، آهویی زیبا زندگی می‌ کرد. او روزها را به چرا و گردش در جنگل می‌ گذراند و شب‌ ها را در کنار فرزندانش در لانه‌ ای گرم و امن می‌ خوابید.

روزی ، آهو در حال چرا بود که ناگهان چشمش به چیزی درخشان در میان درختان افتاد. با دقت بیشتری نگاه کرد و دید که آن چیزی نیست جز تفنگ شکارچی.

آهو ترسیده بود. او می‌ دانست که شکارچی‌ ها برای کشتن حیوانات به جنگل می‌ آیند. با عجله از آن جا دور شد و به سمت لانه‌ اش دوید.

شکارچی که آهو را دیده بود ، به دنبال او راهی شد. آهو هر چه می‌ دوید ، شکارچی به او نزدیک‌ تر می‌شد.

آهو خسته شده بود. دیگر نمی‌ توانست فرار کند. با ناامیدی به اطراف نگاه کرد و دید که در آن نزدیکی رودخانه‌ ای وجود دارد. تصمیم گرفت که به رودخانه بپرد و از شکارچی فرار کند.

آهو با سرعت به سمت رودخانه دوید و به داخل آن پرید. شکارچی نیز به دنبال او وارد رودخانه شد.

آهو در رودخانه شنا کرد و به سمت آن طرف آن رفت. شکارچی نیز به دنبال او شنا کرد.

آهو خسته شده بود. دیگر نمی‌ توانست شنا کند. با ناامیدی به اطراف نگاه کرد و دید که در آن نزدیکی یک صخره وجود دارد. تصمیم گرفت که به صخره برود و از شکارچی پنهان شود.

آهو با سرعت به سمت صخره رفت و به بالای آن پرید. شکارچی نیز به دنبال او به بالای صخره رفت.

آهو در بالای صخره نشست و شکارچی را نگاه کرد. شکارچی نیز آهو را نگاه کرد.

آهو با صدایی ضعیف گفت: «چرا می‌ خواهی مرا بکشی؟»

شکارچی گفت: «برای اینکه تو یک حیوان وحشی هستی و من شکارچی هستم. وظیفه من این است که حیوانات وحشی را شکار کنم.»

آهو گفت: «من یک حیوان وحشی هستم ، اما یک موجود زنده هم هستم. من هم مانند تو احساسات دارم و دوست دارم زندگی کنم.»

شکارچی گفت: «من می‌ دانم که تو یک موجود زنده هستی، اما من مجبورم که تو را بکشم.»

آهو گفت: «چرا مجبوری؟»

شکارچی گفت: «چون من برای شکار حیوانات وحشی پول می‌ گیرم. اگر تو را نکشم ، پولم را از دست می‌ دهم و نمی‌ توانم زندگی کنم.»

آهو با ناامیدی گفت: «پس چاره‌ ای نیست.»

شکارچی تفنگش را برداشت و به سمت آهو نشانه رفت. آهو چشمانش را بست و منتظر مرگ بود.

ناگهان ، صدایی از پشت شکارچی بلند شد: «شکارچی ! دست از کارت بردار!»

شکارچی برگشت و دید که یک مرد میانسال در حال نزدیک شدن به اوست.

مرد گفت: «چرا می‌خواهی این آهو را بکشی؟»

شکارچی گفت: «این یک حیوان وحشی است. وظیفه من است که آن را شکار کنم.»

مرد گفت: «آیا نمی‌دانی که حیوانات وحشی هم موجودات زنده‌ ای هستند و حق زندگی دارند؟»

شکارچی گفت: «بله، می‌دانم ، اما من مجبورم که این کار را انجام دهم.»

مرد گفت: «من به تو کمک می‌ کنم تا این کار را انجام ندهی.»

مرد تفنگ شکارچی را از دست او گرفت و آن را به زمین انداخت. شکارچی عصبانی شد و به مرد حمله کرد.

مرد و شکارچی با هم درگیر شدند. در نهایت، مرد شکارچی را شکست داد و او را از آن جا دور کرد.

مرد به آهو نزدیک شد و به او گفت: «ترسیده نباش. من تو را نجات می‌دهم.»

مرد آهو را از بالای صخره پایین آورد و به داخل جنگل برد. آهو از مرد تشکر کرد و گفت: «تو جان من را نجات دادی.»

مرد گفت: «من خوشحالم که توانستم به تو کمک کنم.»

مرد و آهو با هم در جنگل زندگی کردند و با هم دوست شدند. مرد به آهو آموخت که چگونه از خود در برابر شکارچی‌ ها محافظت کند. آهو نیز به مرد آموخت که چگونه با طبیعت مهربان باشد.

آن‌ها با هم در جنگل گردش می‌ کردند و از زیبایی‌ های آن لذت می‌ بردند. آن‌ ها با هم شکار می‌ کردند و غذای خود را تهیه می‌ کردند. آن‌ ها با هم از فرزندان خود مراقبت می‌ کردند.

مرد و آهو با هم زندگی جدیدی را آغاز کردند. زندگی‌ ای که در آن احترام به طبیعت و زندگی حیوانات از اهمیت بالایی برخوردار بود.

نتیجه

این داستان نشان می‌ دهد که حیوانات نیز موجودات زنده‌ ای هستند و حق زندگی دارند. شکار حیوانات به صورت غیرقانونی و غیرمنطقی ، یک عمل غیر اخلاقی است که باید از آن جلوگیری کرد.

ما باید با آموزش و آگاهی‌ بخشی به مردم ، از شکار غیر قانونی حیوانات جلوگیری کنیم. همچنین باید قوانینی را برای حفاظت از حیوانات وضع کنیم و از اجرای این قوانین اطمینان حاصل کنیم.

با تلاش همه ما می‌ توانیم دنیایی را بسازیم که در آن همه موجودات زنده ، از جمله حیوانات ، با احترام و مهربانی با هم زندگی کنند.

مرد و آهو با هم در جنگل زندگی کردند و با هم دوست شدند. مرد به آهو آموخت که چگونه از خود در برابر شکارچی‌ ها محافظت کند. آهو نیز به مرد آموخت که چگونه با طبیعت مهربان باشد.

آن‌ها با هم در جنگل گردش می‌ کردند و از زیبایی‌ های آن لذت می‌ بردند. آن‌ها با هم شکار می‌ کردند و غذای خود را تهیه می‌ کردند. آن‌ ها با هم از فرزندان خود مراقبت می‌کردند.

مرد و آهو با هم زندگی جدیدی را آغاز کردند. زندگی‌ای که در آن احترام به طبیعت و زندگی حیوانات از اهمیت بالایی برخوردار بود.

نتیجه

این داستان نشان می‌ دهد که حیوانات نیز موجودات زنده‌ ای هستند و حق زندگی دارند. شکار حیوانات به صورت غیر قانونی و غیر منطقی ، یک عمل غیر اخلاقی است که باید از آن جلوگیری کرد.

ما باید با آموزش و آگاهی‌ بخشی به مردم ، از شکار غیر قانونی حیوانات جلوگیری کنیم. همچنین باید قوانینی را برای حفاظت از حیوانات وضع کنیم و از اجرای این قوانین اطمینان حاصل کنیم.

با تلاش همه ما می‌ توانیم دنیایی را بسازیم که در آن همه موجودات زنده، از جمله حیوانات، با احترام و مهربانی با هم زندگی کنند.

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...