دلنوشته غمگین برای سالگرد مادر

غم از دست دادن مادر سخت است و طاقت فرسا و اگر حتی سال ها از مرگ مادر بگذرد باز هم نمی توانی از این سختی بکاهی. هر سال وقتی که سالگرد مادرت سر میرسد این سختی به اوج خود می رسد و تمام وجودت را آزار میدهد و تو مجبور به تحمل این آزار و عذاب هستی.

در ادامه این مطلب متن ها،؛ جملات و دلنوشته های عمگینی برای ساگرد مادر تهیه کرده ایم که شما را به خواندن آنها دعوت می کنیم. همراه ما باشید.

جملات برای سالگرد مادر

یک سال گذشت و من همچنان با غم بی مادری سر میکنم. چه کنم؟ با این غم ادامه ندهم چه کاری انجام دهم؟ من مجبورم، هر لحظه و هر دم که به یاد مادرم می افتم باز این غم به سراغم می آید و مرا عذاب می دهد. به خود حق می دهم، هر کس دیگری هم جای من باشد همین کار را میکند. مگر مادر انسانی عادیست که نسبت به مرگ او بی خیال باشم؟ مادر فرشته زندگی هر کسیست و من فرشته زندگی ام را از دست دادم پس باید هم به خود حق بدهم که چنین عذاب بکشم.

*****************

مادر جان، خیالت راحت شد؟ دیگر همه چیز تمام شد! تمام دردها، ناراحتی ها، غم ها، اندوه ها، استرس ها، دلشوره ها، عذاب کشیده ها و ظلمی که دنیا به تو میکرد، همه چیز تمام شد. اکنون یک سال است که در بهشت خدایی. خیالت راحت مادر، ما در اینجا درست است که از نبودنت عذاب می کشیم اما خیالمان راحت است که تو به مزد تمام زحمت ها و تمام ناراحتی هایی که کشیدی رسیدی و اکنون در بهشت خدا آرام گرفته ای. مادر، درست است که این غم تا اعماق وجودمان می رود و ما را می آزارد اما خیالی نیست، همین که تو راحت باشی برایمان کافیست.

*****************

مادر جان، درست یک سال پیش، همان موقع که پیکر بی جانت را به خاک می سپردند، من خنده، شادی، حال خوب، احساس مثبت و هر چیزی که به این ها مربوط می شود را بر خود حرام کردم. من باید غمگین می بودم، من باید عذاب می کشیدم، من باید زندگی تلخی می داشتم و اکنون هم این چنین است و حتم دارم که در آینده هم همین گونه خواهد بود. از وقتی که تو رفتی دیگر چیزی به نام خنده و حال خوب به زندگی من پا نگذاشت پس حتی اگر خودم هم می خواستم نمی توانستم که احساس خوبی داشتم باشم و حال دلم را خوب کنم. مادر، مطمئن باش حتی اگر در آینده حال خوب به زندگی ام پا گذاشت من به آن پشت می کنم چرا که تو نیستی و هر حال خوبی بدون تو برای من بی معناست.

*****************

مادر جان، بعد از یک سال باز بر سر مزارت آمده ام. این روز را به یاد داری؟ این روز همان روزی است که تو به خانه ابدی ات یعنی همین خاک سپرده شدی و مرا برای همیشه تنها گذاشتی. مادر، بعد از آن روز تنها همدم و شریک تنهایی های من همین خاک و همین سنگ مزارت شد. درست است که زبان ندارد، درست است که آغوش گرمی ندارد، درست است که محبت مادرانه ای ندارد، اما چه کنم؟ حس میکنم که همین سنگ قبر که مال توست باز هم از خیلی ها بهتر زبان مرا می فهمد و حال مرا متوجه میشود.

*****************

مادرم، یک سال نداشتنت را تحمل کردم، به من بگو که چطور مابقی سال های زندگی را هم بدون تو تحمل کنم و به زندگی ادامه دهم؟ این یک سال برای من به مانند بودن در جهنمی بود که خدا از آن دم می زند. من آرزو میکردم که زودتر بمیرم و به پیش تو بیایم اما نشد و یک سال گذشت. مادر، یعنی قرار است که باز هم روزهای دیگر و سال های دیگر را هم بدون تو سپری کنم و وجودم پر از غم شود؟ کاش این اتفاق نیفتد و کاش خدا مرا به پیش تو بیاورد.

*****************

مادر جان، زندگی برای من بس است. وقتی که مادرم یک سال است که زیر خروارها خاک خفته، من هم باید به پیش او بیایم. غیرتم اجازه نمیدهد که حتی زیر خاک ها هم مادرم را تنها بگذارم. مادر، من باید بمیرم و باید از این دنیا پر بکشم. خدایا، صدای مرا می شنوی؟ صدای درد و دل هایم با مادرم را می شنوی؟ نمی خواهم که مادرم تنها باشد؟ غیرتم اجازه نمی دهد؟ مرا به پیش او میبری؟ این صدایی که غم دارد و حاجتش را از تو می طلبد را می شنوی؟

*****************

مادر جان، یک سال دیگر هم گذشت. چه غم انگیز و چقدر تلخ. من هر ساله باید این روز را بگذرانم و چاره ای جز گذراندن آن ندارم. من در این روز تو را از دست دادم و این روز برای من تلخ ترین روزی است که در زندگی ام دارم. در این روز فقط خانه نشین می شوم، کنج عزلت را برمیگزینم و در تنهایی هایم به فکر تو فرو میروم. مادر، این روز فقط با فکر تو میگذرد و هر بار که به تو فکر میکنم هم غمم بیشتر از قبلش می شود. تو رفتی اما کاش از خدا میخواستی که من این روز را تجربه نکنم، در این روز نباشم یا اصلا این روز را بخوابم و در آن بیدار نشوم. مادر، نمی دانی که تداعی شدن غم از دست دادنت چقدر برایم سخت است وگرنه مرا درک میکردی.

*****************

مادر، می گویند مادران بدون اینکه فرزند لب از لب بگشاید حرف دل او را می فهمند و متوجه می شوند که چه میخواهد بگوید. اکنون من حرف های دلم را به زبان آورم یا می دانی که چه می خواهم بگویم؟ یعنی می دانی که میخواهم بگویم که از این دنیا بریده ام؟ یعنی می دانی که میخواهم بگویم دوری از تو برایم سخت است؟ یعنی می دانی که میخواهم بگویم در این سالگردت تنها آرزویم این شده که به پیش تو بیایم و این دنیا را ترک کنم؟ مادر، اگر می دانی که دیگر لازم به توضیح دادن زیادی نیست! خودت می دانی برای چه دیگر نمیخواهم که در این دنیا نباشم. وقتی که تو نیستی بودن من چه معنا دارد؟ حالا که اینها را می دانی پس می شود دعای مرا به پیش خدا ببری و از او بخواهی که مرا به پیش تو بیاورد؟

*****************

خدای مهربانم، مهربانی تو حد و مرز ندارد و من حس میکنم که تو دقیقا همان مهربانی خودت را در وجود مادر قرار می دهی و او را به زندگی بندگانت می بخشی. خدایا، می دانی که هر انسانی به مهربانی مادر که آینه تمام نمای مهربانی توست به شدت وابسته می شود و دیگر نمی تواند نبودنش را تحمل کند؟ تو به همه چیز آگاهی پس حالا که این را می دانی پس چرا مادرم را از من جدا کردی؟ چرا یک سال دیگر هم از نبودنش می گذرد؟ چرا من باید اکنون تشنه آن مهربانی باشم و مادرم نباشد که تشنگ ام را رفع کند؟

*****************

ثانیه ها، دقیقه ها، ساعت ها، روزها، ماه ها گذشتند و اکنون من تنهای تنهای شده ام. تک تک ثانیه های زندگی من غم رفتن مادرم را برایم تداعی میکنند. در طی این ماه ها که گذشت ما ز غم چیزی نداشتم و قلبم جز ناراحتی هیچ حسی درونش وجود نداشت. یک سال است که از رفتن مادرم می گذرد و یک سال است که من هر ثانیه با غم نبودن او عذاب میکشم و درد تمام وجودم را در بر میگیرد.

*****************

مادر جان، حالا یک سال دیگر هم به سال هایی که رفته ای اضافه شده و باور میکنی که من هنوز رفتنت را باور نکرده ام؟ وقتی که یکی را واقعا از ته دل دوست داری و به او عمیقا دل میبندیو عاشقش هستی به هیچ وجه نمی توانی رفتنش و پر کشیدنش از این دنیا را باور کنی. اکنون برای من هم همین است. تو پر کشیده ای و رفته ای اما من این را باور نمیکنم. سال های سال است که دیگران رفتنت را در گوش من زمزمه میکنند اما من نه واقعیت و نه حرف هیچ کدام را باور نمیکنم.

*****************

مادر عزیزم، یک بار دیگر هم من باید روزی که رفته ای را پشت سر بگذارم و آن را سپری کنم. امروز روز سالگرد فوت توست و من در این روز تمام خاطرات تلخی که در روز رفتنت تجربه کردم را به یاد می آورم. شاید باورت نشود اما تک تک ثانیه های آن موقع را به یاد دارم. اینکه چگونه پای تابوتت را گرفتم، اینکه چگونه آخرین بار بوسه بر پیشانی بی جانت زدم و اینکه حتی چگونه تو را به خاک سپردم هم به یاد دارم و تمام این خاطرات در این روز مرا عذاب می دهند.مادرم، این روز برای من نحس ترین روز زندگی ام است چرا که این روز تو را از من گرفت.

*****************

مادر، به هیچ وجه دنیا را نمیبخشم، این دنیا همان دنیایی بود که تو را از من رگفت و برای همیشه از من جدا کرد. این دنیای لعنتی با نیرویی به اسم زمان باز هم غم رفتنت را دوباره به جانم می اندازد، او این کار را با سالگردت میکند. هر سال که رد می شود و می رود دنیا دوباره روز فوت تو را سر راه زندگی من سبز میکند و من باید دوباره این روز لعنتی را بگذرانم. کاش بشود که حداقل در این روز نباشم، نفس نکشم یا بخوابم که به یاد نیاورم که در این روز نحس چه بر سرم گذشت.

*****************

مادر، چند سالی می شود که تو رفته ای و فرزندت را با غمی که این دنیا به جانش انداخته تنها گذاشته ای. اکنون فرزندت به این غم عادت کرده. می دانی، گریه دیگر برای من تبدیل به عادت شده، اشک برای من تبدیل به یکی از روزمرگی هایم شده که اگر نباشد روزم به اتمام نمی رسد و غم برایم تبدیل به بدیهی ترین احساسم شده و من حالا با همان زندگی میگذرانم. این در صورتی است که تا وقتی که تو بودی من شادترین و سرزنده ترین آدمی بودم که میدیدی.

*****************

مادرم، غمی عمیق در قلبم نهفته شده و خوب است بدانی که خودت این غم را به قلبم راه دادی، اکنون سالگرد همان روزی است که این غم به قلبم راه پیدا کرد. حال چه خواسته یا ناخواسته تو فرزندت را آزار دادی، روحش را شکنجه دادی و درد را به جانش انداختی. مادر، تو با رفتنت و ترک کردن فرزندت این کار را انجام دادی. نمی دانم، شاید رفتن برای تو ساده بود اما میخواهم بدانی که این رفتنت برای من آنقدرها هم ساده نبود و ساده نیست. من هنوز هم نمیتوانم رفتنت را باور کنم و فکر میکنم همین الان در را میزنی و به خانه می آیی.

*****************

مادر، هوس کرده ام تا به آغوشت بیایم و فارغ از غم زمانه کمی هم که شده آرام بگیرم. دیگر خسته شدم، دیگر نمی توانم ادامه دهم و میخوام به آغوشت بیایم .مادر، میخواهم بمیرم، میخواهم دیگر در این دنیا نباشم اما تو مرا در آغوش بگیری. دیگر طاغتم سر آمده که فقط تو را در خواب ببینم، دیگر طاقتم سر آمده که فقط صدایت را در خواب بشنوم، میخواهم بمیرم تا باز هم طعم بودن در کنارت و بودن در آغوشت را تجربه کنم و بچشم. اکنون یک سال دیگر از رفتنت میگذرد و حتم دارم که به خدا نزدیکی پس می شود که خواسته مرا به او بگویی و از او بخواهی که زودتر مرا به پیش تو بیاورد؟

*****************

مادر عزیزم، بدون خداحافظی رفتی، حتی نگذاشتی که برای آخرین بار صدایت را قشنگ گوش کنم و از شنیدن صدایت لذت ببرم، رفتی و پشت سرت را هم نگاه نکردی. اکنون سالگرد همان روزی است که تنهام گذاشتی. هر بار که امروز سر می رسد دوباره غم اینکه چرا نتوانستم برای آخرین بار با تو خداحافظی کنم و صدایت را بشنوم به جانم می افتد و بعد با خودم می گویم که کی می شود که من هم بمیرم و به پیش تو بیایم آن موقع دیگر هیچ خداحافظی ای در کار نیست و من برای همیشه در کنار تو خواهم بود و تو را تا ابد در کنارم خواهم داشت.

*****************

از شما متشکریم که تا انتهای این مطلب همراه ما بودید. اگر نظر، پیشنهاد یا انتقادی نسبت به محتوای این مطلب دارید می توانید آن را از بخش نظرات برای ما به اشتراک بگذارید.


در ادامه تماشا کنید :

متن و عکس برای مادران فوت شده مادرانی که در این دنیا نیستند

گلچینی از متن های زیبا درباره مرگ مادر (3)

دلنوشته برای روز مادر فوت شده

مجموعه متن در مورد مادر فوت شده (2)

کلیپ سالگرد فوت مادر برای وضعیت واتساپ

متن روز پنجشنبه برای مادر فوت شده

متن زیبا در مورد سالگرد فوت مادر


هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...