شعر در مورد گوهر وجود

شعر در مورد گوهر وجود و انسان شناسی از جمله اشعار فلسفی می باشد که می توان آنها را با زیبایی توصیف ناپذیری که دارند مشاهده نمود. این اشعار که بیانی خاص و عارفانه دارند در قالب های شعری متفاوت از زبان شاعران مشهور سروده شده اند و دارای جذابیتی خاص برای همه خوانندگان این اشعار می باشند.


شعر در مورد گوهر وجود

ای نسخه اسرار الهی که تویی

و ای آینه جمال شاهی که تویی

بیرون ز تو نیست هرچه در عالم هست

از خود بطلب آن چه خواهی که تویی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعرددر مورد گوهر وجود از حافظ نیز بیانی بسیار دل انگیز و خاص دارد که می تواند هر خواننده ای را به خود جذب کند.

عقل‌ مي خواست‌ كز آن‌ شعله‌ چراغ‌ افروزد

برق‌ غيرت‌ بدرخشيد و جهان‌ بر هم‌ زد

مدعي‌ خواست‌ كه‌ آيد به‌ تماشاگه‌ راز

دست غيب‌ آمد و بر سينه نامحرم‌ زد

ديگران‌ قرعه قسمت‌ همه‌ بر عيش‌ زدند

دل‌ غمديده ما بود كه‌ هم‌ بر غم‌ زد

جان‌ علوي‌ هوس‌ چاه‌ زنخدان‌ تو داشت‌

دست‌ در حلقه آن‌ زلف‌ خم‌ اندر خم‌ زد

حافظ‌ آن‌ روز طربنامه عشق‌ تو نوشت‌

كه‌ قلم‌ بر سر اسباب‌ دل‌ خرم‌ زد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعری دیگر در مورد وجود انسان و گوهر وجود او که بسیار ارزشمند می باشد.

عكس‌ روي‌ تو چو در آينه جام‌ افتاد

عارف‌ از خنده مي‌ در طمع‌ خام‌ افتاد

حسن‌ روي‌ تو به‌ يك‌ جلوه‌ كه‌ در آينه‌ كرد

اين‌ همه‌ نقش‌ در آیینه اوهام‌ افتاد

اين‌ همه‌ عكس‌ مي‌ و نقش‌ و نگاري‌ كه‌ نمود

يك‌ فروغ‌ رخ‌ ساقي ست‌ كه‌ در جام‌ افتاد

من‌ ز مسجد به‌ خرابات‌ نه‌ خود افتادم‌

اينم‌ از عهد ازل‌ حاصل‌ فرجام‌ افتاد

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

و اشعار دیگری در مورد گوهر وجود سروده شده اند که مقام و شان انسان را نشان می دهند و این شانیت را به زیباترین شکل ممکن توصیف می نمایند.

                      تن‌ آدمي‌ شريفست‌ به‌ جان‌ آدميت ‌

نه‌ همين‌ لباس‌ زيباست‌ نشان‌ آدميت‌

اگر آدمي‌ به‌ چشم‌ است‌ و دهان‌ و گوش‌ و بيني

چه‌ ميان‌ نقش‌ ديوار و ميان‌ آدميّت‌

خور و خواب ‌و خشم‌ و شهوت‌، شغبست‌ و جهل‌ و ظلمت‌

حيوان‌ خبر ندارد ز جهان‌ آدميت‌

به‌ حقيقت‌ آدمي‌ باش‌ و گرنه‌ مرغ‌ باشد

كه‌ همين‌ سخن‌ بگويد به‌ زبان‌ آدميت‌

مگر آدمي‌ نبودي‌ كه‌ اسير ديو ماندي

كه‌ فرشته‌ ره‌ ندارد به‌ مكان‌ آدميت‌

اگر اين‌ درنده‌ خویي‌ ز طبيعتت‌ بميرد

همه‌ عمر زنده‌ باشي‌ به‌ روان‌ آدميت‌

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر در مورد وجود انسان و زیبایی های اسرار وجود او زیاد هستند و می توان این اشعار را به شکل ها و توصیفات زیبایی مشاهده نمود.

بر لوح سینه نقش تمنا نمی‌کشیم

از دست خود توقع حاجت نمی کنیم

وز چشم خویش منت بی‌جا نمی‌کشیم

سر از حریم دولت آزادگی و پای

از آستان نعمت والا نمی‌کشیم

عمری‌ گر آ‌فتاب بسوزد وجود ما

منت دمی ز سایه طوبا نمی‌کشیم

خیری نبود هیچ به هر در که سر زدیم

جز کوی می‌فروش کزو پا نمی‌کشیم

ناز بتان عشوه گر و گلرخان شهر

گیریم همه کشند ولی ما نمی‌کشیم

فریاد وش که زاده رنجیم، تا ابد

ناز طبیب و رنج مداوا نمی‌کشیم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر درباره وجود انسان

در حدیث آمد که یزدان مجید

خلق عالم را سه گونه آفرید

یک گره را جمله عقل و علم وجود

آن فرشته است او نداند جز سجود

نیست اندر عنصرش حرص و هوی

نور مطلق زنده از عشق خدا

یک گروه دیگر از دانش تهی

هم چو حیوان از علف در فربهی

او نبیند جز که اصطبل و علف

از شقاوت غافل است و از شرف

این سوم هست آدمیزاد و بشر

نیم او ز افراشته و نیمش خر

نیم خر خود مایل سفلی بود

نیم دیگر مایل علوی بود

آن دو قدم آسوده از جنگ وحراب

و این بشر با دو مخالف در عذاب

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر درباره وجود انسان و گوهر وجود او یکی از دغدغه های شعری بسیاری از شاعران مشهور می باشد که به زیبایی بسیار توصیف ناپذریی اشعار مختلفی را در این باب سروده اند.

سیرتی کآن در وجودت غالب است

هم بر آن تصویر حشرت واجب است

ز آن که حشر حاسدان روز گزند

بی گمان بر صورت گرگان کنند

حشر پر حرص خس مردار خوار

صورت خوکی بود روز شمار

زانیان را گند اندام نهان

خمر خواران را بود گند دهان

گند مخفی کآن به دلها می‌رسید

گشت اندر حشر محسوس و پدید

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر در مورد انسان و وجود او

ای بی خبر بکوش که صاحب خبر شوی

تا راهرو نباشی کی راهبر شوی

در مکتب حقایق پیش ادیب عشق

های ای پسر بکوش که روزی پدر شوی

دست از مس وجود چو مردان ره بشوی

تا کیمیای عشق بیابی و زر شوی

خواب و خورت ز مرتبه‌ی خویش دور کرد

آن گه رسی به خویش که بی خواب و خور شوی

گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد

بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوی

یک دم غریق بحر خدا شو گمان مبر

کز آب هفت بحر به یک موی تر شوی

از پای تا سرت همه نور خدا شود

در راه ذوالجلال چو بی پا و سر شوی

وجه خدا اگر شودت منظر نظر

ز این پس شکی نماند که صاحب نظر شوی

بنیاد هستی تو چو زیر و زبر شوی

گر در سرت هوای وصال است حافظا

باید که خاک درگه اهل هنر شوی

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اشعار عرفانی در مورد گوهر وجود انسان می توانند توصیفی بسیار خاص از وجود او باشند از این رو می توان این اشعار را در قالب های شعری بسیار متفاوتی مشاهده نمود.

آب باران است ما را در سبو

ملکت و سرمایه و اسباب تو

این سبوی آب را بردار و رو

هدیه ساز و پیش شاهنشاه شو

گو که ما را غیر این اسباب نیست

در مغاره هیچ به زین آب نیست

چیست آن کوزه تن محصور ما

اندر او آب حواس شور ما

ای خداوند این خُم و کوزه‌ی مرا

در پذیر از فضل الله اشتری

کوزه‌ای با پنج لوله‌ی پنج حس

پاک دار این آب را از هر نجس

تا شود زاین کوزه من خوی بحر

بی نهایت گردد آبش بعد از آن

پر شود از کوره‌ی من صد جهان

لوله‌ها بربند و پردارش ز خم

گفت غّضّوا عَن هَویّ أبّصارَکم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر در مورد انسان و گوهر وجود او

آمد اول به اقلیم جماد

و از جمادی در نباتی او فتاد

سال‌ها اندر نباتی عمر کرد

و از جمادی یاد نآورد از نبرد

و ز نباتی چون به حیوانی فتاد

نامدش حال نباتی هیچ یاد

جز همین میلی که دارد سوی آن

خاصه در وقت بهار و ضیمران

هم چو میل کودکان با مادران

سر میل خود نداند در لبان

باز از حیوان سوی انسانیش

می‌کشید آن خالقی که دانیش

هم چنین اقلیم تا اقلیم رفت

تا شد اکنون عاقل و دانا و رفت

عقل‌های اولینش یاد نیست

هم از این عقلش تحول کرد نیست

تا رهد زین عقل پر حرص و طلب

صد هزاران عقل بیند بوالعجب

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر در مورد گوهر وجود انسان از اشعار بسیار پرمعنا و پر مفهوم می باشد. این اشعار را می توان در قالب اشعار عرفانی با توصیفی بسیار زیبا مشاهده نمود. قالب های شعری مختلف برای این موضوع از شعر وجود دارند که شاعران مشهوری نیز این اشعار را سروده اند.

تهیه کننده : توپ تاپ

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...