انشا از زبان لامپ + انشا در مورد لامپ

انشا از زبان لامپ + انشا در مورد لامپ : انشا از زبان لامپ و انشا در مورد لامپ سه نوع انشا هستند که در آن ها به معرفی لامپ و نقش آن در زندگی انسان پرداخته می شود. در انشا از زبان لامپ ، لامپ به عنوان یک موجود زنده و ناطق توصیف می شود که از زندگی خود و نقش خود در زندگی انسان می گوید. در انشا در مورد لامپ ، به طور مستقیم به معرفی لامپ و انواع آن پرداخته می شود.

Essay on lamp language

من یک لامپ هستم.

من از جنس شیشه هستم و رشته‌ های نازکی از فلز درونم قرار دارد. وقتی برق به من وصل می‌ شود ، رشته‌ ها داغ می‌ شوند و نور تولید می‌ کنند.

من در کارخانه‌ ای ساخته شدم. ابتدا شیشه‌ ام را دمیده و شکل دادند. سپس رشته‌ ها را درونم قرار دادند و در نهایت، من را با یک پایه فلزی به هم وصل کردند.

بعد از اینکه ساخته شدم، به فروشگاهی فرستاده شدم. در آنجا، من را به یک مشتری فروختند.

مشتری من یک خانواده بود. آنها من را در اتاق نشیمن خانه‌شان نصب کردند.

من هر روز از ساعت شش صبح تا دوازده شب روشن می‌شوم. در این مدت، نور من فضای خانه را روشن می‌کند.

من در خانه نقش مهمی دارم. من به خانواده کمک می‌کنم تا کارهایشان را انجام دهند. من به آنها کمک می‌کنم تا بتوانند در شب هم فعالیت کنند. من به آنها کمک می‌کنم تا از زندگی خود لذت ببرند.

من دوست دارم که نورم را به دیگران هدیه دهم. دوست دارم که به آنها کمک کنم تا دنیا را بهتر ببینند. دوست دارم که به آنها کمک کنم تا زندگی خود را روشن‌ تر کنند.

من می‌ دانم که عمر من محدود است. روزی می‌رسد که رشته‌ هایم می‌ سوزند و من دیگر نمی‌ توانم نور تولید کنم. وقتی این اتفاق بیفتد ، من به زباله‌ دان فرستاده می‌ شوم.

اما من از این موضوع ناراحت نیستم. من می‌دانم که در طول عمرم کار مهمی انجام داده‌ام. من به مردم کمک کرده‌ام تا زندگی بهتری داشته باشند.

من یک لامپ هستم. من نور را به مردم هدیه می‌ دهم.

Essay on lamp language

انشا از زبان یک لامپ

من یک لامپ هستم ، شاهد روزانه زندگی انسان‌ ها. هر روز، با فشار دادن کلیدم ، نوری روشن و گرم را در فضای اطراف پخش می‌ کنم. زندگی من متشکل از لحظات روشن و خاموشی است که توسط دستان انسان‌ ها کنترل می‌ شود.

در روزهایی که روشن هستم ، شاهد تلاش‌ها، خنده‌ها و گاهی اوقات اشک‌های کسانی هستم که در زیر نور من زندگی می‌ کنند. من بخشی از خاطرات آنها هستم، از مطالعه شبانه دانش‌ آموزان گرفته تا دورهمی‌ های خانوادگی.

اما در خاموشی ، من هم استراحت می‌ کنم. در این زمان‌ ها، از فرصت استفاده کرده و به تفکر در مورد نقش خودم در جهان می‌ پردازم. آیا من فقط یک وسیله هستم یا بخشی از زندگی روزمره انسان‌ ها؟

من به عنوان یک لامپ ، شاهد بسیاری از لحظات مهم و کوچک زندگی انسان‌ ها هستم. درخشان کردن نورم بیش از فقط روشن کردن یک اتاق است؛ من نوری هستم که در لحظات شادی و غم ، کار و بازی، همراه انسان‌ ها هستم.

و این ، داستان من است، لامپی که با نور خود، زندگی را روشن‌ تر می‌ کند.

Essay on lamp language

انشا ادبی از زبان لامپ

از زبان یک لامپ

در کارخانه‌ ای بزرگ و پر سر و صدا ، من متولد شدم. من یک لامپ معمولی بودم ، با بدنه شیشه‌ ای شفاف و رشته‌ ای نازک از فلز. وقتی مرا از کارخانه بیرون آوردند ، هنوز سرد و بی‌ روح بودم. اما وقتی برای اولین بار برق به من وصل شد ، زندگی‌ ام تغییر کرد.

نورم روشن شد و اتاق را پر کرد. ناگهان همه چیز زیبا و درخشان به نظر می‌ رسید. من احساس می‌ کردم که می‌ توانم دنیا را روشن کنم.

اولین خانه‌ای که به آنجا رفتم ، خانه یک خانواده کوچک بود. من در اتاق نشیمن قرار گرفتم و شب‌ ها خانواده را در کنار هم جمع می‌ کردم. آنها در کنار من داستان می‌ خواندند ، بازی می‌ کردند و با هم می‌ خندیدند. من خوشحال بودم که می‌ توانم بخشی از زندگی آنها باشم.

بعدها، به خانه‌ های دیگری رفتم. در خانه‌های بزرگ و کوچک ، در اتاق‌ های روشن و تاریک. من همیشه خوشحال بودم که نورم را به مردم هدیه دهم.

گاهی اوقات ، وقتی در یک اتاق تاریک تنها بودم، به گذشته فکر می‌کردم. به کارخانه‌ ای که در آن متولد شده بودم و به خانواده‌ هایی که در کنار آنها زندگی کرده بودم. من می‌ دانستم که هر کدام از این خانواده‌ ها داستان خاص خود را دارند. داستان‌ هایی از عشق، شادی ، غم و اندوه.

من می‌ خواستم با نورم به این داستان‌ها کمک کنم. می‌خواستم به مردم نشان دهم که در تاریکی هم می‌توان امید داشت.

یک روز ، در یک خانه کوچک، در کنار یک دختر کوچک قرار گرفتم. دخترک شب‌ها از خواب می‌ترسید. او می‌گفت که موجودات ترسناکی در تاریکی زندگی می‌کنند.

من شب‌ ها کنار دخترک می‌نشستم و نورم را به او می‌دادم. من می‌خواستم به او نشان دهم که در تاریکی هم چیزهای زیبا وجود دارد.

کم کم ، دخترک از خوابیدن در تاریکی نترسید. او می‌گفت که موجودات ترسناکی که در تاریکی زندگی می‌کنند، در نور من ناپدید می‌شوند.

من خوشحال بودم که توانستم به دخترک کمک کنم. من می‌دانستم که نورم می‌تواند زندگی مردم را تغییر دهد.

من یک لامپ ساده هستم، اما می‌ دانم که می‌ توانم دنیا را روشن کنم. من می‌ توانم به مردم امید بدهم و زندگی آنها را زیباتر کنم.

من یک لامپ هستم و این، داستان من است.

Essay on lamp language

انشا در مورد لامپ و از زبان لامپ

انشا از زبان لامپ

من یک لامپ معمولی هستم. سفید و شفاف ، با یک رشته نازک فلزی در وسط. من در یک کارخانه بزرگ ساخته شدم، جایی که صد ها لامپ دیگر مانند من تولید می شدند.

من در یک جعبه بسته بندی شدم و با کامیون به یک فروشگاه فرستاده شدم. در فروشگاه، من در کنار لامپ های دیگر قرار گرفتم و منتظر بودم که کسی مرا بخرد.

بالاخره روزی، یک زن جوان وارد فروشگاه شد و من را دید. او من را برداشت و به خانه برد. او من را در یک اتاق نشیمن روشن کرد و من شروع به درخشش کردم.

من از این که می توانستم به مردم نور بدهم خوشحال بودم. من می دیدم که چگونه نور من چهره های آنها را روشن می کند و لبخند بر لب آنها می آورد. من می دیدم که چگونه نور من خانه آنها را گرم و دلپذیر می کند.

من هر شب در اتاق نشیمن روشن می شدم. من شاهد لحظات شادی و غم خانواده بودم. من شاهد بازی کودکان بودم، خندیدن آنها و گریه کردن آنها. من شاهد گفتگوهای عاشقانه والدین آنها بودم.

من شاهد سال ها زندگی خانواده بودم. من شاهد تولد کودکان آنها بودم، ازدواج آنها و مرگ آنها. من شاهد همه چیز بودم.

من یک لامپ معمولی هستم، اما من نقش مهمی در زندگی مردم ایفا می کنم. من نور امید و شادی را برای آنها به ارمغان می آورم. من به آنها کمک می کنم تا شب را با آرامش سپری کنند. من به آنها کمک می کنم تا زندگی خود را روشن کنند.

من از این که یک لامپ هستم خوشحالم. من از این که می توانم به مردم نور بدهم خوشحالم.

Essay on lamp language

مطالب پیشنهادی :

انشا درباره از زبان حیاط مدرسه کلاس چهارم و ششم

انشا درباره از زبان نیمکت با دانش آموزان حرف بزنید

انشا درباره سرگذشت مداد سیاه از زبان خودش

انشا درباره گذر رودخانه از زبان خود

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...