جملات کوتاه و زیبا درباره پنجره

در این مطلب از توپ تاپ ، مجموعه ای از جملات کوتاه ، زیبا و خواندنی در مورد پنجره گردآوری شده است ، بارها دیده شده است که تعداد زیادی از کاربران از متن های کوتاه و پرمعنایی که درباره ی پنجره آمده است به عنوان کپشن و یا متن پروفایل در شبکه های اجتماعی استفاده می کنند ، البته که خواندن این عبارات ناخودآگاه حس و حال خوبی را به بیننده منتقل میکند.


پشت این پنجره ها وقتی باران می بارد، آمدن دوباره کسی را خبر می دهد که با رفتنش دل یک عاشق را پر پر می کند. کسی که عاشق شده است، دائما پشت این پنجره ها چشم به راه است تا آمدن کسی را در زندگی خویش دوباره تجربه کند که با آمدن مجددش می تواند زندگی خود را زیر و رو کند و جان تازه ای به خود ببخشد.

متن زیبا درباره پنجره

پشت پنجره ها یک عاشق همیشه ساعت ها و ساعت ها در طول روز چشم به راه است تا بتواند لحظه ای یار خویش را ببیند و دل خویش را صفایی بخشد.

*******************************

پشت پنجره ها می توان عاشق شد و از فواصل دور به نظاره عشق خود نشست تا شاید بتوان پنجره ها را کنار زد و صورت همچون ماه یار را از نزدیک دید.

*******************************

صبح تازه ای شروع شده است. می توان به کنار پنجره رفت و طلوع یک صبح تازه و زیبایی را از طبقات بالایی یک ساختمان دید که بی گمان از جمله زیباترین و ناب ترین لحظاتی است که می توان با شروع هر صبحی تازه بدان دست یافت.

*******************************

این روزها هوای دلم بدجوری بارانی است. درست مثل آن حالتی است که جوانی پشت پنجره ساعت ها سر پا ایستاده است و آمدن یار خویش را به انتظار می کشد و قطرات اشک خود را همچون قطرات باران آرام آرام روی پشت ها شر شر می ریزد و حس دلتنگی خویش را این گونه ابراز می دارد.

*******************************

وقتی تو نیستی، جای خالی تو را پشت پنجره ها هر شب موقع خواب حس می کنم و با نگاهی به پشت پنجره جای رفت و آمد تو را به عینه لمس می کنم.

*******************************

باز شب شد و من و شب و تنهایی دورهمی خوبی کنار هم گرفته ایم. پنجره هایی که دیگر انتظار کسی را نمی کشند. پرده ها انداخته و نقاب ها همه کشیده شده اند. انگار دیگر کسی چشم به راه کس دیگری نیست. پشت این پنجره ها را چه خبر شده است که دیگر کسی حس دلتنگی کسی را تحریک نمی کند؟!!!

*******************************

حتی شوخی آن هم بسیار زشت خواهد بود که کسی به پشت این پنجره ها رود و با یک سنگ کوچک به این پنجره بزند تا این دل دیوانه من تصور کند که خبری از یار آمده است و من دوباره می توانم او را ببینم ولی نه...

*******************************

 همین که پنجره را باز می کنی صورت خندان بچه هایی را می بینی که من را مسخره می کنند. آنان چه می دانند که عشق چیست. عشق آدم را دیوانه می کند.

*******************************

بعد از رفتن تو هنوز این پنجره باز است و چشم به راه آمدن مجدد توست. ساعت ها میخکوب شده در پشت پنجره ها مانده ام تا دمی آمدن تو و دیدن دوباره تو را باز تجربه کنم.


مطلب پیشنهادی :

جملات ناب و زیبا درباره ی دریا


دیگر نه تنها پنجره را از دوری و فراق تو می بندم؛ بلکه پرده را هم تا ته می کشم و دیگر لحظه ای به سمت پنجره ها نمی روم. تو که نباشی نه حس عاشقی معنا و مفهومی به خود می گیرد و نه باران و هوای دو نفره به آدم می چسبد. زندگی را با تو دوست دارم. برگرد و باز هم در کوچه عاشقی گذر کن.

*******************************

غروب جمعه است و دلم بدجوری این بار هوای کوی یار کرده است. سر جای خود میخکوب ایستاده ام و خدا هم خوب حال دل من را می داند. بارانی که بر روی پنجره ها می افتد، درست به مانند هوای درونی من است که از دوری و فراق تو قطره قطره آه و اشک خود را سرازیر می سازد.

*******************************

یک حس غریبی به من می گوید که تو هم همچون من گوشه ای از این شهر لعنتی پشت پنجره هایش نشسته ای و داری زار زار گریه می کنی و دلت برای من تنگ شده است.

*******************************

 اما حیف و صد حیف که فاصله ها کاری با دل ما کرده اند که از پنجره که هیچ باید در آسمان ها سراغ تو را از ستاره سهیل گرفت.

*******************************

انتظار نکشیده ای از انتظار چه دانی؟!!! گر می خواهی درد انتظار را بکشی، کافیست که یک ساعت ایستا پشت این پنجره بمانی و ساعت ها به بیرون از پنجره خیره بمانی تا بلکه نسیمی بوی یار را به مشام شما آورد.

*******************************

هرگز تصور نمی کردم که روزی فرا رسد که این گونه آمدن تو را فقط از پشت پنجره های بارانی و خیس از خداوند متعال طلب کنم و اما خبری از آمدن تو نباشد. چنان آمدن تو را به انتظار کشیده ام که دیگر وابسته دریچه های پنجره شده ام.

*******************************

آی پنجره چقدر روزها و شب ها آمدند و رفتند و تمامی آن خاطرات را با خود به یغما بردند و اینک من جوانی تنها هستم که حس دلتنگی خویش را فریاد می زنم.


همچنین ببینید :

شعر درباره خانه قدیمی


چه حس قشنگ و شاعرانه ای است که از پشت پنجره بوی تن او را حس کنی و پشت سر او دعای عاقبت به خیری ات همیشه نثار راهش کنی.

*******************************

پشت این پنجره ها می توان دوری و فراق یار و در عین حال آمدن یار خود را به نظاره بنشینی و با هر حالی ساز دل خود را کوک کنی.

*******************************

کیست که به آدم های دور و بر من بفهماند که آن کسی که پشت پنجره ها گام بر می دارد، یک انسان ساده و معمولی نیست؛ او کسی است که با آمدنش چراغ دل من را روشن می کند و همیشه در مسیر نور و امید گام بر می دارد.

*******************************

تا عاشق نشده باشی، نمی فهمی که به انتظار کشیدن در بهر دوست چه دردی دارد و چه آتیشی بر دل و جانت می زند.

*******************************

پنجره ها را کوچک ساخته اند ولی همین ابعاد کوچک آن ها گاهی با خود خاطرات بسیار بزرگی را ثبت و ضبط می کنند که هر موقع به آن نظر می افکنی، اوج دلتنگی های خود و اوج گریستن های خود را در پشت پنجره تنهایی به یاد می آوری.

*******************************

پنجره ها خبر دهید که یار ما خواهد آمد. خبر از بازگشت کسی دهید که عطر بوی تنش این دل دیوانه ما را روانی خود می سازد. خبر دهید که خواهد آمد از دور کسی که با بودنش زندگی ما را دچار تغییر و تحولات گسترده ای می کند.

*******************************

پنجره ها شما را چه شده است که دیگر نه بویی از یار را به مشام ما می رسانید و نه تصویری از آن را به ما می نمایانید؟!!!

*******************************

سال ها کنج پنجره ها آخرین تصویر رفتنت از این خانه را به یادگار گذاشته بودم و اینک پس از سال ها درد و رنج باز هم به هوای دیدن تو و آمدن دوباره ات چشم به راه مانده ایم که شاید به آغوش خانواده خویش دوباره بازگردی و گرمای این زندگی را با آمدن خود دو چندان سازی.

*******************************

مدت هاست که پنجره اتاقم را همین گونه باز گذاشته ام و دائما خیره به بیرون مانده ام تا شاید باز هم حتی برای یک لحظه ام که شده آمدن تو را در پس پرده ها نمایش داده شود و من باز هم بتوانم با دیدن تو دلتنگی خویش را برطرف سازم و یک دل سیر تو را هر چند که از راه دور باز هم ببینم.

*******************************

یادش بخیر! اولین بار دیدنت پشت پنجره ها با آن نگاه معصوم و دوست داشتنی ات که خیره شده بودیم به همدیگر و از هم چشم بر نمی داشتیم. همان گونه گرم، همان گونه محبت آمیز و همان گونه عاشقانه همدیگر را از روی هوس...

*******************************

 بلکه از روی عشق و عاشقی می دیدیم و امروز پس از گذشت سال ها دوباره من و تو زیر این سقف در کنار همان پنجره ام هستیم که ما را عاشق هم کرده بود. بی تردید اگر صاحب این خانه می دانست که این دریچه چقدر ارزشمند است، شاید قیمت آن را چندین برابر می کرد.


در ادامه بخوانید :

جملات زیبا و ادبی درباره پروانه


زندگی به ما آموخت که هر آمدنی یک رفتنی هم دارد. درست مثل آمدن تو و ظاهر شدنت در پشت این پنجره ها که یک شب تو را دیدم و عاشقت شدم...

*******************************

 و اینک که نیستی و نمی توانم تو را ببینم، به خوبی حس می کنم که دیگر نه پنجره می خواهم و نه خانه و کاشانه ای! فقط یک بیابان برهوت می خواهم که بروم آنجا و تک و تنها بنشینم و ساعت ها زار زار گریه کنم.

*******************************

آنقدر خیره به این دریچه شده ام که دیگر هر کجا می روم، تصویر این پنجره در جلوی چشمانم حک شده است و دائما با من همراه است. به آن ها می نگرم تا رویای آمدن دوباره ات را محقق سازم.

*******************************

پنجره ها را باز کنید. امروز هوای عاشقی است. کسی خواهد آمد که با خودش روح و جان ما را خواهد آورد.

*******************************

آری پنجره ها را باید تا ته باز کرد و به انتظار کسی نشست که پس از گذشت سال ها در حال بازگشت است تا دوباره عطر تنش را به ما ارزانی دارد و گرمابخش این کلبه درویشی ما گردد.

*******************************

دعا کردم که به هنگام آمدن مجددت به این خانه، بارانی ببارد که قطرات ریز ریز آن بر رخ این پنجره ها خودنمایی کند تا آمدنت را این گونه کنار دریچه های عاشقی به نظاره بنشینم.

*******************************

پشت پنجره ها که انگار یک نفر برای یک مدت بسیار زیادی می رفت، من فقط با اشک و آه و گریه رفتن او را می نگریستم. سهم من اینک از زندگی یک صندلی چوبی در کنار دریچه ای شده است که روز و شب روی صندلی در برابر آن خواهم نشست تا باز هم شاهد بازگشت مجدد یاری باشم که با رفتنش، آتیش به جانم زده است.

*******************************

دل بی قرار من دائم چشم به انتظار است. چشم به انتظار کسی که رفت و اینک من کنار پنجره ای ایستاده ام که پشت این دریچه ها دیگر کسی نیست که با دیدنش این دل تیره و تار خود را صفایی بخشم.

*******************************

پشت این پنجره ها وقتی باران می بارد، آنجاست که رفته رفته احساس می کنم که چشم هایم هم بارانی است و همزمان با نبود تو و بارش باران، سیلابی در چشمان من هم به راه افتاده است و تا بازگشت مجدد تو به این خانه و کاشانه این دل من آرام و قرار نخواهد گرفت.

*******************************

یک زخم کهنه که هیچ وقت بند نمی آید؛ درست به مثابه روح آشفته من است که پشت این پنجره ها چشم های بارانی اش هیچ گاه بند نمی آید و قطرات اشکش یکی پس از دیگری روی این دریچه ها می ریزند و اما خبری از یار نیست.

*******************************

دلم بدجوری دلگیر و تنگ شده است. پنجره ها را باز گذاشته ام اما نه یاری است و نه نسیمی که با خود خبر از یاری برای من آورد که با آن خاطرات زیادی را گذرانده ام.

*******************************

دلم می خواهد پنجره ها را کنار بزنم، زمین را بشکافم و در دل زمین خود را وارد سازم ولی لحظه ای تنها برای یک لحظه ای هم شده صورت همچون ماه یارم را دوباره ببینم.

*******************************

امروزه چند سال و چند ماه و چندین روز است که از رفتن تو به این خانه می گذرد. هر بار که پنجره را باز می کنم، تنها چیزی را که در همان نگاه اول می بینم، صورت زیبای توست که با گرفتن چمدانی در دست به من دست تکان می دهد و می رود.

*******************************

بعد از رفتن تو پشت این پنجره ها چه اتفاقی افتاده است که وزش باد همه چیز را با خود برده است. چشم های منتظرم را، عطر بوی تنت را، خاطراتت را و حتی این کوچه لعنتی را که دیگر آن را بی تو نمی خواهم.

*******************************

نسیمی می وزد. انگار دوباره با خود خبری از سوی یار آورده است. در پنجره را باز می کنی ولی نه... دیگر خبری نیست. خبری از آن یار قدیمی نیست. حتی نسیم باد نوروزی هم این روزها ز کوی یار خبری نمی آورد. باد پشت این دریچه ها می وزد...

*******************************

اما هیچ خبری از یار نیست. حتی همین باد نوروزی خاطرات قدیمی را هم با خود می برد و دل من را تنگ تر و خاطر من را پریشان تر می سازد.

*******************************

دلم گرفته است چگونه به این پنجره زبان بسته بگویم که دیگر از تو هم امیدی نیست. روز و روزگاری بود که آن طرف کوچه و خیابان ها از این دریچه می شد صورت یار خود را ببینی ولی امروز دیگر یاری نیست که بخواهی برای دیدن او به پشت پنجره ها بروی.

*******************************

پنجره ها را خراب کنید، به جایش دیوار بزنید و من را در یک اتاقک تاریک حبس کنید که دیگر این زندگی را بی یار نخواهم.

*******************************

حتی تصورش هم برای من قشنگ است که دوباره تو بیایی و از پشت پنجره من را صدا بزنی و من با کلی شوق و ذوق عاشقانه درب و پنجره را با هم قاطی کنم ولی سرانجام با ماندن به پشت این پنجره ها تو را مجددا ببینم. دلم پر می زند برای دوباره دیدنت.

تهیه کننده : توپ تاپ

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...