عکس نوشته درباره دلت نخواست
سخته بخوای نبودن کسی را باور کنی ، می تونست باشه...اما ...نخاست ، در این بخش از سایت شاهد عکس نوشته های زیبا و عاشقانه با موضوع (دلت نخواست) هستید که اغلب موضوعات چنینی مطالب ، تصاویر و یا متن ها در مورد یک خلا و یا کمبود در یک رابطه ی عاطفی می باشد که معشوق یا عاشق دلش نمی خواهد تا انتها بماند و نهایتا روزی تصمیم به جدایی خواهد گرفت
کاش خسته بودنم بهانه داشت
این چنین شکستنم نشانه داشت
کاش مستی بدون کام من
در دل غریب او ترانه داشت
او مرا شنید و پاره پاره کرد
فال حافظی زد استخاره کرد
خوب آمد و چرا مرا نخواست
پس نشست و رفتنم نظاره کرد
شکوفه سپید آرزوی من
باورت نمی شود؟!
من؛ تو را صدا زدم
ولی دست های سرنوشت
مرا نخواست چرا که من
شروع بودنم شروع فصل سرد بود
و تو، زاده بهار
وآرزوی یک شکوفه را گذاشت بر دلم
با تمام سبز بودن دلم
حقیقت این چنین نشد
شدم پر از قندیل های آرزو
و سرد بودن و هجوم بی امان برف
شد، تمام شهرتم !
شکوفه سپید آرزوی من
اگر چه سردم و نگاهم با یخ آشناست
اگر چه بی کسی و آرزوی دیدنت ،
شده تمام هستی ام
اگر چه حکم قطعی طبیعت است
که سرد باشم از نبود تو
هیچ مرا نخواست
هرگز به اندازه ی تو
تو همان چشم به راهی
چشم به راه همه شب
که خدا نیز به اندازه ی تو
خواب و بیدار نماند
و چقدر وسوسه دارم
که تو را خواب کنم
تا بخوابی آرام و بمیرم آرام
رفتم که دورتر شوم از سمت خانه ات
از زُل زدن به پنجره ی بی نشانه ات
شاید تو را به درد خودم مبتلا کنم
دردی که می زند به سر و قلب و شانه ات
لعنت به چشم تو که فقط ساده می کُشد
نفرین به شعرهای شب عاشقانه ات
هق هق نمی کنم که چرا دل نمی دهی
باید که می شناختمت از بهانه ات
انگورهای باغ دلم قسمتت نشد
دنیا نخواست تا بشوم نوبرانه ات
مهلت نشد که باز تو را عاشقت کنم
دل را زدم به سوی غم بی کرانه ات
از امدنم خبری نبودو
باد هم برایم جلوس نشد
نسیم هم از برایم عاشقی مانوس نشد
صدای آب هم مرا نخواست
بوی خوش نم خاک از باریدن باران هم مرا نمدار نکرد
رنگین کمان هم بعد از باران بی رنگ شد و
خورشید زیبا هم مرا یار خود نکرد
همه جا تاریک شد و
همه جا از عاشقی خموش شد
ناودان ها هم دیگربرایم آواز نخواند و
نیمای کوچک قصه ها هم عمرش به عاشقی کفاف نشد
بوی خوش عطر نگاه تو بود و
شمع جلوس راه تو بود
نیما بود و دیگر نبود
شعر هم بی ترانه ، آهنگ بی نوا نبود
کوچه ها ی قدیم همه خیابان و اتوبانی
دلش دگر مرا نخواست اگرچه بال و پر زدم
به جستجوی یک نگاه به هر کرانه پر زدم
دلش دگر مرا نخواست مگر زور است عشق من
نشسته بر فراز جاه ، چه داند از فرودِ من
دلش دگر مرا نخواست ، چه خواهمش دگر به مهر
چگونه یابمش دگر ، که سر نمی کِشد به شعر
دلش دگر مرا نخواست ، کنون به بزم عیش کیست؟
که ازفروز عشق او به جان من حذر بسیست
مهم نباشدم که او زمن دور است و بس بعید
نثار او کنم مدام ، ز مهر و عشق خود نوید
گرفت خواب مرا بعد از آن خیال مرا
همان کسی که هم اکنون گرفته حال مرا
چقدر فرصت عاشق شدن به او دادم
نشد ، نخواست بفهمد کمی حال مرا
نمیدانم امشب ز چیست حال پریشانم
این غربت غریبهء در جانم ...!
یک بغض کهنه می شکند امشب
در التهاب ساحل چشمانم
با این دل شکسته مدارا کن
این یک شبی که پیش تو مهمانم
هرگز جواب پرسش من این نیست
چیزی که از نگاه تو می خوانم
من می روم در آن سر رویاهام
در انتظار چشم تو می مانم
چندی دل شکسته تحمل کن
چیزی نمانده تا خط پایانم
او بود ، او که زندگیم را تباه کرد
او بود کانچه بود به باد فنا سپرد
او بود کانچه در دل من خانه کرده بود
از من ربود و برد و ندانم کجا سپرد
او بود ، او که زندگیم را به خون کشید
وانگه بر آنچه کرد ، نگه کرد و خنده کرد
چون آفتاب صبح که بر مرگ تیرگی
خندید و شمع سوخته را سرفکنده کرد
گفتم که شور عشق وی از سر بدر کنم
اما خدا نخواست ، دریغا ! خدا نخواست
وان شیوه های نغز که عقلم به کار بست
باور نداشتم که گل آرزوی من
با دست نازنین تو بر خاک اوفتد
با این همه هنوز به جان می پرستمت
یا الله اگر که عشق چنین پاک اوفتد
می بینمت هنوز به دیدار
واپسین
گریان درآمدی که : خدا نخواست
غافل که من به جز تو خایی نداشتم
اما دریغ و درد نگفتی چرا نخواست
بیچاره دل خطای تو در چشم او نکوست
گوید به من : هر آنچه که او کرد خوب کرد
فردای ما نیامد و خورشید آرزو
تنها سپیده ای زد و آنگه غروب کرد
دلت نخواست بمونی باهام
تهیه کننده: توپ تاپ
