شعر درباره گوشواره

شعر درباره گوشواره از جمله اشعاری است که برای هر شاعری با مفهوم و مضمونی خاص در نظر گرفته شده و سروده شده است. این اشعار زیبایی خاصی دارند و برای همه افراد قابل درک هستند. نمونه های متنوعی از شعر درباره گوشواره از شاعران مختلف نقل شده است.

شعر درباره گوشواره از اشعاری ساده است که می تواند مفاهیم خاصی در خود داشته باشد. اشعاری که به گوشواره مرتبط می باشند گاهی در قالب شعر نو سروده شده اند. اشعار سروده شده مرتبط با گوشواره دارای مضامین متفاوتی است.

شعر درباره گوشواره

این روزها سر سخنم درد می کند
مشتی نخورده ام دهنم درد می کند
با گوشواره های زنم نان خریده ام
سوراخ های گوش زنم درد می کند
ترکش اگرچه زخم مرا ترک کرده است
باروت مانده در بدنم درد می کند
گفتم شهید چشم تو باشم ،نشد،نشد
تو پلک می زنی و تنم درد می کند
شرمنده ی تغزلم امشب مرا ببخش
دارد تمام فوت و فنم درد می کند
اعضای یک تن اند بنی آدم ای رفیق
احساس می کنم وطنم درد می کند
ای کاش حک کنند به سنگ مزار من
آهسته تر بیا کفنم درد می کند
آه ای غزل به فکر اتوی تو نیستم
وقتی چروک پیرهنم درد می کند

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

اشعار سروده شده در ارتباط با گوشواره گاهی از احساسات درونی شاعر سرچشمه می گیرد و به صورت اشعار کوتاه و بلند با کلامی زیبا به خواننده منتقل می شود.

از طلا نیست گوشواره‌ من نخ ابریشمی‌ست در گوشم

مادرم ناله‌ای‌ست قاجاری که به یادش شلیته می‌پوشم

عشق مردان ما پلنگی بود دلشان صخره‌های سنگی بود

من به یاد زنان طایفه‌ام چای تلخ غزال می‌نوشم

شهر من زیر ریل‌ها له شد اختراع قطار تاوان داشت

آن‌قدر بی‌نشان شدم که شده‌ست شجره... نامه‌ام فراموشم

چشم بگذار زندگی بازی‌ست مردها را بلندتر بشمار

یک... دو... پیدایشان نخواهی کرد بغض هر حجله مانده بر دوشم

استکانم که نیم من اشک است نیمه‌ی خالی مرا پر کن

زور تاریخ می‌رسد به زنان مادرم گریه کن در آغوشم

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در ارتباط با گوشواره اشعار بسیاری زیبایی سروده شده است که هر یک از این اشعار از ذوق و قریحه شاعری توانمند سرچشمه می گیرد.

شعر نو درباره گوشواره

گوشواره هایی از شاه فندق
در ایوانی برگ زده
زیر درخت شاه فندقی فرتوت سر کشیده به اوج،
در فصل خزان،
آرزوهایی را در دل کاشته ام،
برگ های زرد سرخ را
به موهایت سنجاق بزنم،
گوشواره هایی از شاه فندق را
از گوش هایت بیاویزم
تا سنجاب های سرخ فندقی رنگ
به شکار گوشواره هایت
در کمین بنشینند و
از شاخه ای به شاخه بجهند
که گویی از روی آتش اشتیاق بپرند.
حال که
در چرتی سنگین تر از سرب خفقان تاریخ
و دراز تر از دیوار چین و مارلیک گیلان
فرو رفته ای،
بهتر است که
دست آویزهای تاریخی به نسیان سپرده را
از گوش هایت بیاویزم،
موهایت را حنایی سرخ رنگ بکنم
و تو را با یک عقب گردی در زمان و مکان
به خزان قرون وسطی
در اروپای غربی سوق بدهم،
به سرزمینی که دختر آسیاست
و در آنجا موسرخان به منزله جادوگران
طعمه آتش کلیسای کاتولیک می شدند.
در مسیر همین چرت تاریخی،
از خطه برده داران روم،
با نسل "گرگ پرورده" گذر بکن
که بالاترین نشان افتخارش
"خر همه محاط" است
و
از میان دیار ایدئولوژی های قهوه ای،
به آب و خاک ژرمن ها سر بزن که در آنجا
تقدیس گوساله های طلایی
برای افسانه های مرده،
سنگسار زنان،
سوزاندن موسرخان،
زادگاه نژاد پرستی،
ادعای عقل مضاعف برای اروپائیان،
سیاست خون و آهن،
طرح استیصال ارمنیهای ترکیه،
صلیب هفتم برای کمونیستها،
دوش گاز خردل برای یهودیان
و فاشیزم نژادپرستانه هیتلری
هنوز هم در موزه واقعیت دیروز و امروزند.

از سرزمین گاوکشان
پرواز بکن که در آنجا
سرخ فکران در آتش کلیسا
بوسه نیستی بر لبان هستی زده اند.

آه!
چه رویایی که
در کیش و مات تاریخی،
زیبائی طبیعت و زشتی فکر
در هم آغوشی
مابین دو تضاد "خواب و بیداری"
با مالش نرمی شاه فندق
بر گلبرگ گونه هایت
به سرانجام خواهد رسید!

حال که از چرت افسانه ای
سر در گریبان شانه ات
سرازیر است،
شاه فندق ها را
از روی آتش اشتیاق سنجاب و تل آتش کلسیا
بردار و بخور!
تا از خواب که بیدار بشوی،
در جیبهایم به دنبال شاه فندق ها بگردی.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

شعر زیبای زیر با کلامی متفاوت از گوشواره ها سخن می گوید و آنها را توصیف می کند.

شعر درباره گوشواره

گوشواره ها فراموشتان نکرده ایم؛
بعد مکان و زمان را که حذف کنیم همه چیز خوب تر از خوب است...
تنها شمایید‌که ضرر کرده اید!
زیبنده اید و فریب کار گوشواره ها...
ما گوش ها لخت تر باشیم رها تریم!
بالفطره عریانیم،
ما بدون شما شنواتریم،
گوش تر می دهیم به گوش...
گوشواره ها مکان تقلا نکنید
هیچ مأمنی نیست برایتان،
تنها فریب می دهید و آویزان زیب می دهید و فریب تر می دهید و دهید...
خوب تر، لخت تر، رهاتر، شنوا تر، گوش تر، فریب تر...
این تر ها را که حذف کنیم ساده می شوید
بعد مکان و زمان سرجای خودند ، ترها هم حذف نشدند و شما شدید!
بی قافیه، بی هسته ی کلام، کاغذها سیاه می کنیم و می خندیم
خط خوردگی ذهن خسته به درک!
گوشواره ها ضرر که نمیکنید...

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

گاهی اشعار سروده شده در ارتباط با گوشواره با احساس غم و اندوه همراه است. بسیاری از شاعران جوان ایرانی اشعار با مفهومی در ارتباط با گوشواره سروده اند.


تابو
تابو
تابوی نسل ما
دردا اندیشه ماست
شبیخون رنگین شاپرک ها
به دایره روشنایی...
تن فروشی بر باد رفته ها
در عصر جمعه های مقدس...
جدایی عاطفی انسان امروز
از ایه های مسلم عشق
پناه تفکر به آیه های تاریکی
و تفسیر نفسانی سوره ها
بر بالاترین نقطه تقدس ...
گوشواره جذاب اهریمن
در گوش میر غضب های آسمانی
حریق شقایق های معصوم
از نگاه لیلی هزار داماد
چرخش داس
بر ریشه جوانه ها
گریه انسان تنها
در حاشیه شب
بر معصومیت گم شده در هستی....
دریغا ! دردا!
همه چیز تابو شد
بر پیکره ادم
حتی در حرکت تابوت ما....!
دردا ! دردا !

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

مجموعه اشعاری که در ارتباط با گوشواره سروده شده اند می تواند هر خواننده ای را تحت تاثیر قرار دهد.

شعر درباره گوشواره

رویای دختر سیاه جنوبی

دیگر

نه یک سوار سوخته از آفتاب تلخ

با گیوه و قبا و تفنگ و کلاه

در کلبه ای گلین

کز چاه مرگ

آب حیات در دل صحرا روان کند

بل مردکی سپید و بور و بلند است

بی ریش و بی سبیل

در خودروی خیالی و دلباز

با گوشواره و غرور وعینک دودی

کز پارمان شیک و درخشان و خالی اش

آهسته و متین و سبک می خزد برون

رویای دختر اصیل جنوبی

دیگر نه مرد زارع بومی

بل مرد شهری است

کز صد هزار شیوه ی نا باب

جنس کثیف باب زمان را

آب می کند

تا دختر تباه جنوبی

از رنج و سختی حیات گذشته

وز سلطه ی سیاه سایه ی آشفته ی پدر

لختی مصون شود

او از هر آنچه باب و محلی ست

نا راضی است

حتاّ ز صبر مادرانه ی خود نیز

کز نسل های دور

میراث زنده و اصیل زنان زمین ماست

او تشنه ی کسی ست

که گهگاه

نا غافلانه خیانت کند بدو

در آرزوی او

صد مرد کاغذی

پیوسته با دو رنگی و با رندی و دروغ

در کسوت تملق و سالوسی از هم اند

تا همسرانشان

با باسن بر آمده از تنگی لباس

در کوچه های شهر

از مردمان تشنه شب دلبری کنند

رویای او پر است

از بوسه های تلخ کسانی که کامشان

از دود آبی است

وجدان او دگر

آسوده از سقوط جلی و خفی ست

زیرا که مصرفی ست

رویای دختر غریب جنوبی

دریغ و درد

در زیر ران لخم عرب های مالدار

با واقعیت زمخت و عبوسی به نام فقر

لگد مال می شود.

* * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

تهیه کننده : توپ تاپ

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...