انشا درباره یک روز بارانی

بارون یه لذت وصف ناپذیر داره. وقتی که توی یک روز بارونی هستم، احساس میکنم اون روز، روزِ شانس منه و خدا از قصد اونو برام آورده تا من از زندگی لذت ببرم و بتونم عشق رو بیشتر تجربه کنم. آره بارون به من عشق رو یادآوری میکنه و من با دیدنش میتونم عشق رو احساس کنم.

اگه میخواین درباره یک روز بارونی یه انشای قشنگ بخونین پس این مطلب میتونه کمک تون کنه چون چند تا انشای زیبا در همین باره تهیه کردیم که در ادامه این مطلب قرار میدیم و شما میتونید از اونها استفاده کنید. اگه خودتون هم میخواین انشایی بنویسید اشکالی نداره، به راحتی میتونید از متن این انشاها کمک بگیرید و انشای خودتون رو تکمیل کنید. همراه ما باشید.

متن انشا در مورد باران

انشا اول

مقدمه:

در خانه نشسته ایم و مشغول تماشای تلویزیون هستیم. ناگهان صدایی توجه مان را جلب میکند. صدا، صدای باران است. باران به زمین و پنجره برخورد میکند، صدایی زیبا و آرامش بخش از خود تولید میکند و ما با شنیدن این صدا لبخند به لبمان می آید چرا که قرار است نعمت خدا دوباره بر سر آدمها ببارد، زمین قرار است دوباره سیراب شود و قرار است عطر و بوی لذت بخش باران دوباره تمام شهر را در بر بگیرد.

بدنه انشا:

من خیلی باران را دوست دارم. وقتی که باران می بارد عاشق قطره قطره آن میشوم. باران نشاط را به همراه خودش می آورد و وقتی که می بارد دل همه مردم شاد می شود. باران باعث میشود که زمین تشنهِ از آب دوباره سیراب شود و دوباره جانی دیگر به خود بگیرد. همه این ها باعث میشوند که من او را دوست داشته باشم و عاشقش شوم.

خیلی ها باران را به گریه آسمان تشبیه می کنند اما من این را قبول ندارم. حتی اگر باران گریه آسمان باشد، این گریه به خاطر شوق است که از چشمان آسمان می بارند. مگر می شود نعمتی به این زیبایی و به این خوبی گریه کسی یا چیزی باشد؟ نه منکه باور نمیکنم.

من باران را رحمت خدا میدانم نه گریه آسمان. این رحمت به سر مردم میریزد تا خدا به آنها یادآوری کند که من هنوز هم به فکر شما هستم، هنوز هم شما را میبینم و هنوز هم به شما رحمت دارم و نعمت میبخشم. این باران نشانه ای از همین است نه آنکه با خود غم و اندوهی که نشان از گریه آسمان دارد را به همراه آورد.

در کنار این عده ای می گویند از روزهای بارانی متنفرند چون دلگیر است و باعث میشود که آنها هم غمگین شوند. اما من می گویم کجای باران غمگین است؟ قطراتی که روی پوستت می نشینند و آن را نوازش می دهند، صدای آرامش بخشی که به مانند آن را هیچ جا پیدا نکرده ای، زیبایی بارشش و بوی نَمی که به خاطر آن از خاک بر می خیزد، همه اینها آرامش را برای انسان به ارمغان می آورند و برای همین می گویم دلگیر نیست بلکه می توانی در آن آرامش را بیابی.

همچنین احساس میکنم که باران به انسان روحیه میدهد و دل او را شاد میکند. فکرش را بکند! یک روز که حالت گرفته، یک روز که غمگینی و حوصله هیچ چیزی را نداری، باران شروع به باریدن میکند و عطر و بویش فضای محله را در بر می گیرد. آن موقع مست این بو می شوی و هر چه که در ذهن بود و باعث میشد ناراحتی ات ادامه پیدا کند از خیالت می رود.

نتیجه گیری:

به نظر من خدا باران را آفرید تا انسان ها به واسطه آن عشق را دریابند. در تمام چیزهایی که از باران گفتم ردپایی از عشق هویدا می شود و اگر در آنها به دنبال آرامش باشی می توانی این عشقی که از آن سخن به میان می آورم را دریابی.

انشا دوم

مقدمه:

هوای بارانی فضای عاشقانه ای به وجود می آورد. وقتی که باران می بارد دوست دارم به حیاط خانه مان بروم و در آنجا بدوم، شادی کنم و زیر باران خیس شوم. باران با باریدنش پوست مرا نوازش می دهد و با صدایش به من روحیه می بخشد. همه اینها باعث میشوند که عاشق باران باشم.

بدنه انشا:

یکی از نعمت های خدا که می توانی رایگان از آن  استفاده کنی و لذت ببری باران است. فکرش را بکن که باران مشغول باریدن است، به بیرون از حیات می روی و زیر آن  شادی میکنی. بعد به داخل خانه می آیی و کنار پنجره خودت را به خوردن یک چای یا قهوه دعوت میکنی و همینطور که باریدن باران تماشا میکنی، با نوشیدن چای یا قهوه ات آرامش را هم به خودت هدیه می دهی.

باران همینطور می بارد و تو میبینی که با خودش گلبرگ گل ها و برگ درختان را هم نوازش می دهد. او آنقدر زیبا این کار را میکند که بعد از قطع شدنش می توانی شاهکار طبیعتی که خدا آفریده را ببینی. قطرات باران آنقدر زیبا روی گلبرگ ها و برگ ها نشسته اند که دوست داری ساعت ها بدون آنکه لحظه ای احساس خستگی کنی مشغول تماشایشان شوی.

اما در کنار همه این زیبایی ها احساس میکنم که عده ای باران را دوست ندارند یا بهتر است بگویم که با باران میانه خوبی ندارند. آنها پرنده هایی هستند که در هنگام باریدن باران به دنبال آشیانه ای میگردند تا خیس نشوند. آنها اگر زیر آن  بمانند بال و پرشان خیس می شود و دیگر نمی توانند پرواز کنند. اما باز هم این از اهمیت باران چیزی کم نمی کند چرا که اگر نبود همین پرنده ها هم همیشه تشنه بودند و آبی نبود که با آن تشنگی شان را برطرف کنند.

به نظرم باران با آمدنش به همه خیر می رساند. همه می توانند در او جنبه های منفی اش را بیابند اما حقیقت امر اینجاست که باران آنقدر درونش خوبی دارد که جنبه های منفی اش ناپیدا هستند. ما آدم ها هم اگر بخواهیم از چیزی لذت ببریم باید جنبه های منفی اش را نادیده بگیرم و به جنبه های مثبتش توجه کنیم تا احساس لذت به سراغمان بیاید.

نتیجه گیری:

پس به همه پیشنهاد می کنم که اگر دفعه بعد باران شروع به باریدن کرد، به جای اینکه از آمدن آن ناراحت و دلگیر شوند، به دنبال نکات مثبت آن  باشند. مثلا مانند من به عطر و بوی آن  توجه کنند، به آرامشی که به آنها میدهد توجه کنند، به صدای آهنگین و قطرات زیبایش توجه کنند. همه اینها باعث می شود که دیگر از باران نفرتی نداشته باشند، دیگر آن را دلگیر ندانند و لحظه شماری کنند که باران شروع به باریدن کند تا آنها هم دوباره به احساس خوبی که فقط در باران نهفته است دست پیدا نمایند.

انشا سوم

مقدمه:

در کوچه های شهر راه می رفتم که ناگاه باران شروع به باریدن کرد. خدای من، یک روز بارانی در پیش رو داریم، چقدر خوب، چقدر لذت بخش، امروز زیباترین روزی است که من قرار است در این سال تجربه اش کنم. اینها حرف هایی بود که در آن  لحظه به خود در ذهن می گفتم. من عاشق روزهای بارانی هستم و آرزو میکنم که کاش همیشه باران ببارد تا من هم بتوانم به عشق خود برسم.

بدنه انشا:

باران آنقدر زیباست و آنقدر لذت بخش است که مگر می شود در آن چیزی جز عشق یافت؟ این هوا را حتی هوای عشاق هم میدانند که در زیر آن عاشقی می کنند و عشق شان را بهم بروز می دهند. در هر قطره باران می توان عشق خدا را هم دریافت چرا که این قطرات آنقدر زیبا هستند و صدای آرامش بخشی دارند که فقط عشقی پاک را به یادت می آورند.

همچنین من حس میکنم خدا به واسطه باران با انسان صحبت می کند! بله او به این واسطه با انسان سخن می گوید و با او حرف میزند. در هر قطره باران خدا زندگی را به انسان یادآوری میکند، عشق را به او خاطرنشان می شود و به او می گوید که زندگی هنوز هم در جریان است. خدا به این واسطه به انسان می گوید که اگر میبینی که قطرات باران در حال باریدن هستند پس یعنی این جهان هنوز هم زنده است و اگر تو آن را احساس میکنی پس تو هم لیاقت زندگی را داری! پس برو زندگی کن و خود را از نعمتی که به تو بخشیده ام یعنی زندگی کردن محروم نساز.

به نظر من می توان از باران درس های زیادی گرفت، درس هایی مثل درس زندگی، درس عشق و مرحمت اما حقیقتش را بخواهید من به دنبال این درس ها نیستم. من فقط وقتی باران می بارد دوست دارم آن را به تماشا بنشینم. به نظرم تماشا کردن باران زیباترین کاریست که میتوان در هنگام باریدنش انجام داد.

راستی می گویند وقتی که باران ببارد و تو به زیر باران بروی و آرزویی کنی خدا آرزویت را برآورده می کند. نمی دانم این راست است یا دروغ اما هر بار که بارش باران را متوجه می شوم، فورا ًخود را آماده کرده و به زیر آن می روم تا آرزویم را از خدا بکنم. این باران آنقدر به من روحیه می دهد و آن قدر درونم شوق و شعف بر می انگیزد که حتی اگر این حرف دروغ باشد من انگیزه ای برای رسیدن به خواسته ای که از خدا داشتم پیدا میکنم و خودم حرکت میکنم تا به خواسته ام برسم.

نتیجه:

کاش باران همیشه ببارد و کاش هیچوقت ما را از بودنش بی بهره نگذارد. باران مایه حیات را به ما هدیه می دهد، او زندگی را به ما هدیه میدهد و با بودنش به ما زندگی می بخشد. اگر باران نبارد زمین به خشکسالی فرو می رود و بعد از مدتی نابود خواهد شد. باران به زمین و ما زندگی را هدیه می دهد و مگر این جز عشق پاک خدا به انسان چه چیز دیگری می تواند باشد؟

انشا چهارم

مقدمه:

خدایا یعنی میشه که بارون بباره؟ یعنی میشه یه روز بارونی دیگه رو هم تجربه کنم؟ آخه چیکار کنم عاشق بارونم. دلم میخواد وقتی که بارون میبره دل به طبیعت بزنم و اونجا بین یه عالمه گل و درخت بشینم و از بارون لذت ببرم. به نظرم این یه اتفاق خیلی قشنگه و میتونه منو غرق در شادی کنه.

بدنه انشا:

وقتی که بارون میباره، طبیعت دوباره جون میگیره و وقتی هم که تو باشی که جون گرفتن طبیعت رو هنگام بارش بارون پیدا کنی، باید بگم که تو هم جونی دوباره میگیری. بارون اینقدر قشنگ زمین رو نوازش میده و سرحالش میکنه که دوست داری فقط بشینی و اون منظره رو نگاه کنی. بعدِ اون یه بوی نم خاصی تو فضا میپیچه که این بو از بوی بارون و خاک تشکیل شده. چی بهتر از این؟ این بو هر چی دغدغه و نگرانی داشتی رو با خودش میبره.

حالا فرض کن که توی همین طبیعت کنار یه رودخونه نشستی و بارون شروع به باریدن میکنه. برخورد قطرات آب با آبی که داخل رودخونه هست اون قدر تو رو محو خودش میکنه که ممکنه ساعت ها بشینی و همون صحنه رو نظاره کنی بدون اینکه متوجه بشی ساعت ها یکی پس از دیگری چطوری گذشتن. به نظرت این صحنه چقدر میتونه لذت بخش باشه؟

من وقتی بارون میباره به مامان و بابام میگم که منو ببرن داخل طبیعت اما بیشتر وقتا میگن سرما میخوری و لازم نیست این کارو انجام بدی. به خاطر همین هم بیشتر مواقع از آرزویی که دارم باز میمونم. اما این باعث نمیشه که دیگه هیچ کاری نکنم. من میرم کنار پنجره، از مامانمم میخوام که یه استکان چایی برام بریزه و بعد مشغول تماشای بارون میشم. برای من بارونه که مهمه. بعد از اون وقتی میبینم چطور آسفالت خیابونا رو میشوره و همه چیزو شستشو میده، اون هوای پر از دود رو دوباره تمیز میکنه و به درختا جون دوباره ای میده، عشق درونم لبریز میشه. این بین هم چایی داغی که مامانم ریخته رو می نوشم و این واقعا یه لذت وصف ناپذیر برای منه.

توی دوره و زمونه الان آدمای زیادی رو دیدم که برای لذت بردن از زندگیشون دنبال چیزای خیلی بزرگن اما من به خودم غبطه میخورم که با چیزهای خیلی کوچیک از زندگی لذت میبرم و عاشق اون میشم. البته به این خاطر میگم کوچیک چون شاید از نظر خیلی ها بارون یه چیز خیلی کوچیک باشه اما از نظر من اینطور نیست و اون قشنگ ترین اتفاقیه که توی سال فقط بعضی وقت ها رخ میده و برای همین هم نباید ساده از کنارش گذشت.

نتیجه:

کاش ما آدما بیشتر قدر بارون رو بدونم و بدونیم که توی اون چه آرامش خاصی نهفته هست. وقتی که به اهمیت بارون پی ببریم متوجه میشیم که حتی با همین چیز به ظاهر کوچیک و ساده میشه بزرگترین لذت ها رو برد. به همه کسایی که تا حالا بارون رو اینجوری تجربه نکردن پیشنهاد میکنم یه بار کارایی که من کردم رو انجام بدن اون موقع بارون زیباترین اتفاق زندگیشون میشه.

انشا خاطره نویسی درباره یک روز بارانی:

یک روز بارانی بود. آسمان ابری بوده و قطره‌های باران به آرامی از آسمان فرا می‌ریختند. من به خودم اجازه دادم که به آرامی در این باران شیرین بیفتم. هوا خنک و تازه بود و بوی باران تازه‌ای به همراه داشت.

خیابان‌ها خالی از مردم بودند و تنها صدای قطره‌های باران و زیر و روی خودروها بر فراز آسفالت تا گوشم می‌رسید. من تصمیم گرفتم که یک پیاده‌روی کوچک در این باران آغشته به طبیعت برگزار کنم.

قدم زدن در باران همیشه برایم جذابیت خاصی داشته. این حس که قطرات باران به پوستم می‌زنند و من زیر آسمان بارانی قدم بزنم، مرا به یک دنیای جدید می‌برد. برخورد قطرات باران به گلهای باغچه‌ها و بوی خاک خیابان‌ها، همگی احساسات مثبتی را در دل من بیدار کردند.

به یاد می‌آورم که چگونه قدم زدن در این باران به تدریج از یک کار ساده به یک تجربه جادویی تبدیل شد. از اولین قدمی که برداشتم، تا زمانی که با لبخندی بر لبانم به خانه برگشتم، همه چیز از یادگیری از طبیعت و به ارتباط با آن بود.

روزی بارانی می‌تواند یک فرصت برای آرامش و اتصال به جهان طبیعی باشد. آن روز برایم به یادماندنی بود. همان جا، در آن باران، من تجربه کردم که چگونه می‌توانیم با زمین و آب و هوا ارتباط برقرار کنیم و از زیبایی‌های این دنیا لذت ببریم.

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...