شعر محرم کودکانه

یکی از دغدغه های مهم والدین تربیت فرزندان خود است.والدین می کوشند تا مفاهیم مورد نظر خود را به کودکان خود انتقال دهند یکی از این موضوعات مفاهیم دینی است.موضوع محرم و واقعه کربلا یکی از موضوعات مهم دینی و مذهبی است که باید به کودکان آموزش داد.در این مقاله به تعدادی از اشعار محرم از شاعران حوزه کودک و نوجوان می پردازیم.

شعر محرم برای کودکان:

والدین از زمان تولد فرزندانشان اصلی ترین دغدغه ای که دارند تربیت و آموزش فرزندانشان است.آن ها سعی دارند که آموزه های مورد نظر خود را به فرزندانشان منتقل کنند و آن ها را در مسیری که خود می خواهند هدایت نمایند.والدین برای تربیت فرزندان خود به کتاب ها و مراجع زیادی مراجعه می کنند.

یکی از آموزه هایی که می تواند مورد نظر والدین باشد،آموزه های دینی و مذهبی می باشد.والدین سعی دارند از زمان کودکی فرزندانشان آن ها را با مفاهیم دینی و مذهبی آشنا کنند.یکی از واقع مهم مذهبی که والدین مایلند مفهوم آن را به فرزندان خود بیاموزند واقعه عاشورا می باشد.

یکی از روش های آموزش به فرزندان آوردن مفاهیم در قالب شعر است.از این روش برای آموزش موضوعات دینی نیز می توان استفاده کرد از این رو در ادامه تعدادی شعر درباره محرم و واقعه عاشورا برای کودکان را اضافه می کنیم.

شعر قیصر امین پور در مورد محرم:

قیصر امین پور یکی از شاعرانی بود که در زمینه کودک و نوجوان اشعار زیادی داشت.اشعار کودکانه او موضوعات مختلفی داشتند که یکی از این موضوعات،موضوعات مذهبی می باشد.شعر زیر شهری از این شاعر است که در مورد محرم و عاشورا می باشد:

روز عاشوراست

کربلا غوغاست

کربلا آن روز غوغا بود

عشق، تنها بود!

آتش سوز و عطش بر دشت می‌بارید

در هجوم بادهای سرخ

بوته‌های خار می‌لرزید

از عَرَق پیشانی خورشید، تَر می‌شد

دم به دم بر ریگهای داغ

سایه‌ها کوتاهتر می‌شد

سایه‌ها را اندک اندک

ریگهای تشنه می‌نوشید

زیر سوز آتش خورشید

آهن و فولاد می‌جوشید

دشت، غرق خنجر و دشنه

کودکان، در خیمه‌ها تشنه

آسمان غمگین، زمین خونین

هر طرف افتاده در میدان:

اسبهای زخمی و بی‌زین

نیزه و زوبین

شورِ محشر بود

نوبتِ یک یار دیگر بود

خطی از مرز افق تا دشت می‌آمد

خط سرخی در میان هر دو لشکر بود

آن طرف، انبوه دشمن

غرق در فولاد و آهن بود

این طرف، منظومۀ خورشید روشن بود

این طرف، هفتاد سیّاره

بر مدارِ روشن منظومه می‌چرخید

دشمنان، بسیار

دوستان، اندک

این طرف، کم بود و تنها بود

این طرف، کم بود، اما عشق با ما بود

شور محشر بود

نوبتِ یک یار دیگر بود

باز میدان از خودش پرسید:

"نوبتِ جولانِ اسبِ کیست؟"

دشت، ساکت بود

از میان آسمان خیمه های دوست

ناگهان رعدی گران برخاست

این صدای اوست!

این صدای آشنای اوست!

این صدا از ماست!

این صدای زادۀ زهراست:

" هست آیا یاوری ما را ؟"

باد با خود این صدا را برد

و صدای او به سقف آسمانها خورد

باز هم برگشت:

"هست آیا یاوری ما را ؟"

انعکاس این صدا تا دورترها رفت

تا دلِ فردا و آنسوتر ز فردا رفت

دشت، ساکت گشت

ناگهان هنگامه شد در دشت

باز هم سیّاره‌ای دیگر

از مدارِ روشنِ منظومه بیرون جست

کودکی از خیمه بیرون جست

کودکی شورِ خدا در سر

با صدایی گرم و روشن

گفت:"اینک من،

یاوری دیگر!"

آسمان، مات و زمین، حیران

چشمها از یکدگر پرسان:

"کودک و میدان؟"

کار کودک خنده و بازی است!

در دلِ این کودک اما شوق جانبازی است!

از گلوی خستۀ خورشید

باز در دشت آن صدای آشنا پیچید

گفت: « تو فرزند آن مردی که لَختی پیش

خون او در قلب میدان ریخت ‍!

هدیه از سوی شما کافی است! »

کودک ما گفت:

"پای من در جست و جوی جای پای اوست!

راه را باید به پایان برد!"

پچ پچی در آسمان پیچید:

کیست آن مادر، که فرزندی چنین دارد؟!

این زبانِ آتشین از کیست؟

او چه سودایی به سر دارد؟ »

و صدای آشنا پرسید:

" آی کودک! مادرت آیا خبر دارد؟ "

کودک ما گرم پاسخ داد:

" مادرم با دستهای خود

بر کمر، شمشیر پیکار مرا بسته است"

از زبانش آتشی در سینه‌ها افتاد

چشمها، آیینه‌هایی در میان آب

عکسِ یک کودک

مثل تصویری شکسته

در دلِ آیینه‌ها افتاد

بعد از آن چیزی نمی‌دیدم

خون ز چشمان زمین جوشید

چشمهای آسمان را هم

اشک همچون پرده‌ای پوشید

من پس از آن لحظه‌ها، تنها

کودکی دیدم

در میان گرد و خاک دشت

هر طرف می‌گشت

می‌خروشید و رَجَز می‌خواند:

" این منم، تیرِ شهابی روشن و شب سوز!

بر سپاه تیرگی پیروز!

سرورم خورشید، خورشید جهان افروز!

برق تیغِ آبدارِ من

آتشی در خرمنِ دشمن!"

خواند و آنگه سوی دشمن راند

هر یک از مردان به میدان بلا می‌رفت

در رَجَزها چیزی از نام و نشان می‌گفت

چیزی از ایل و تبار و دودمان می‌گفت

او خودش را ذرّه‌ای می‌دید از خورشید

او خودش را در وجود آن صدای آشنا می‌دید

او خدا را در طنینِ آن صدا می‌دید!

گفت و همچون شیرمردان رفت

و زمین و آسمان دیدند:

کودکی تنها به میدان رفت

تاکنون در هر کجا پیران،

کودکان را درس می‌دادند

اینک این کودک،

در دل میدان به پیران درس می‌آموخت

چشمهایش را به آن سوی سپاهِ تیرگی می‌دوخت

سینه‌اش از تشنگی می‌سوخت

چشم او هر سو که می‌چرخید

در نگاهش جنگلی از نیزه می‌رویید

کودکی لب تشنه سوی دشمنان می‌رفت

با خودش تیغی ز برقِ آسمان می‌بُرد

کودکی تنها که تیغش بر زمین می‌خورد

کودکی تنها که شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد!

در زمین کربلا با گامهای کودکانه

دانۀ مردانگی می‌کاشت

گر چه کوچک بود؛ شمشیر بلندی داشت!

کودک ما در میان صحنه تنها بود

آسمان، غرق تماشا بود

ابرها را آسمان از پیشِ چشمِ خویش پس می‌زد

و زمین از خستگی در زیرِ پای او نفس می‌زد

آسمان بر طبل می‌کوبید

کودکی تنها به سوی دشمنان می‌راند

می‌خروشید و رَجَز می‌خواند

دستۀ شمشیر را در دست می‌چرخاند

در دل گرد و غبار دشت می‌چرخید

برق تیغش پارۀ خورشید!

شیهۀ اسبان به اوج آسمان می‌رفت

و چکاچاکِ بلند تیغها در دشت می‌پیچید

کودک ما، با دلِ صد مرد

تیغ را ناگه فرود آورد!

و سواران را ز روی زین

بر زمین انداخت

لرزه‌ای در قلب‌های آهنین انداخت...

من نمی‌دانم چه شد دیگر

بس که میدان خاک بر سر زد

بعد از آن چیزی نمی‌دیدم

در میان گرد و خاک دشت

مرغی از میدان به سوی آسمان پر زد

پردۀ هفت آسمان افتاد

دشت، پر خون شد

عرش، گلگون شد

عشق، زد فریاد

آفتاب، از بامِ خود افتاد

شیونی در خیمه‌ها پیچید

بعد از آن، تنها خدا می‌دید

بعد از آن، تنها خدا می‌دید...

قصۀ آن کودک پیروز

سالها سینه به سینه گشته تا امروز

بوی خون او هنوز از بادها می‌آید

داستانش تا ابد در یاد می‌ماند

داستان کودکی تنها

که شمشیر بلندش کربلا را شخم می‌زد!

خون او امروز در رگهای گل جاری است

خون او در نبض بیداری است

خون او در آسمان پیداست

خون او در سرخی رنگین کمان پیداست

این زمان، او را

در میان لاله‌های سرخ باید جُست

از میان خون پاک او در آن میدان

باغی از گُل رُست

روز عاشوراست

باغ گل، لب تشنه و تنهاست

عشق اما همچنان با ماست

شعر مصطفی رحماندوست درباره محرم:

مصطفی رحماندوست یکی از شاعران برجسته حوزه کودک و نوجوان می باشد که بسیاری از ما با اشعارش آشنا هستیم.شعر زیر یکی از اشعار این شاعر درباره ی محرم و واقعه ی کربلا می باشد:

آب هستم، آب هستم، آب پاك / جاريم از آسمان، تا قلب خاك‏

گاه ابر و گاه باران می ‏شوم / گاه از يك چشمه جوشان می‏ شوم‏

گاه از يك كوه مى ‏آيم فرود / آبشار پر غرورم، گاه رود

گاه قطره، گاه دريا مى‏ شوم / گاه در يك كاسه پيدا مى‏ شوم‏

روز و شب هر گوشه كارى مى‏ كنم / باغ‏ها را آبيارى مى‏ كنم‏

نيست چيزى برتر از من در جهان / زندگى از آب می‏ گیرد نشان‏

 با تمام برترى‏ها، كيستم / خوب هستم يا بدم، من چيستم؟

گرچه آبم، روزى امّا سوختم / قطره تا دريا، سراپا سوختم‏

تشنه ‏اى آمد لبش را تر كند / چاره‏ ى لب تشنه‏ اى ديگر كند

 تشنه‏اى آمد كه سيرابش كنم /  مشك خالى داد تا آبش كنم‏

 تشنه‏ ى آن روز من، عبّاس بود /  پاسدار خيمه ‏هاي ياس بود

 خون عبّاس علمدار رشيد /  قطره ‏قطره در درون من چكيد

  داغی آن خون دلم را سوخته / آتشی در قلب من افروخته‏

 چشمه‏هايم خواب، موجم خفته باد / آبى آرامشم آشفته باد

 آب هستم؟ واىِ من! مرداب، به / زندگى بخشم؟ نه! مرگ و خواب به‏

 واى بر من، واى بر من، واىِ دل / مانده در مردابِ حسرت پاى دل‏

  پيچ و تاب رودم از دردِ دل است / بركه از اندوهِ دل پا در گل است‏

 چشمه از غم روز و شب نالان شده / ابر هم از رنج من گريان شده‏

 رود داغم ابرها را تيره كرد / تيرگى را بر زلالی چيره كرد

گريه‏ ى من شرشر باران شده / غصه‏ ام در گریه‏ ها پنهان شده‏

آب اگر شد اشک چشم، از شرم شد / از خجالت شور و تلخ و گرم شد

حال، از اكبر خجالت ميكشم / از علي اصغر خجالت مى‏كشم‏

آب بودم، کربلا پشتم شكست / آبرويم رفت، پستم، پستِ پست‏

نسل من در كربلا بيچاره شد / نامه ‏ى اعمال خوبم پاره شد

شعر امیر پیرنهان درباره محرم:

خیلی ها میشناسنش وقتی که اسم اون میاد

غم تو دلاشون میشینه دوستش دارن خیلی زیاد

وقتی کسی تشنه میشه وقتی کسی آب میخواد

وقتی که سیراب میشه فقط یه اسم یادش میاد

بهش میگن امام حسین امام خوب و مهربون

امامی که بچه هاشو هدیه داده به آسمون

کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم

تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم

کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم

تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم

امامی که گفته روی حق کسی پا نذارید

رفیق نیمه راه نشیم هیچکس رو تنها نذاریم

وقتی شنیدم که امام واسه خدا جونشو داد

بدجوری عاشقش شدم چطور بگم خیلی زیاد

بدجوری عاشقش شدم چطور بگم خیلی زیاد

کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم

تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم

کاش که ما بچه ها بودیم باهاش تو کربلا بودیم

تو روز عاشورا بودیم کاش هممون اونجا بودیم

شعر مهری طهماسبی دهکردی درباره محرم:

اي حسین اي کشته دین و نماز

بنده پاک خدای بی نیاز

اي حسین اي سرو آزاد جهان

دشمن ستم همه ی غارتگران

اي حسین اي بنده پاک خدا

بهر قرآن کرده اي جان را فدا

تو حسینی، جدّ تو پیغمبر است

بر قلوب مؤمنان او رهبر است

خواستی تا دین حق یاری کنی

بهر حفظ دین حق کاری کنی

ظالمان گفتند با ما یارشو

با یزید و کافران همکارشو

دست رد بر سینه آنان زدی

دوربودی از گناهان و بدی

در نبردی نابرابر با سپاه کافران

جان خود کردی فدا اي جانِ جان

تو شهیدی زنده ای پاینده اي

تا ابد در خاطر ما زنده اي

شعر علی عباسی درباره محرم:

یارِ امام برادرش

حُر و علی‌اکبرش

برای ما مسلمونا

برای قرآن و خدا

تا باقی باشه دین ما

دین پیامبر خدا

حالا امامِ خوب ما

تنها میون دشمنا

کشته شدن دور و برش

حتی علی اصغرش

آخر شهید شد اون آقا

رفت آسمون پیش خدا

دشمنای دین خدا

اون آدمای بی‌حیا

بچه‌ها رو، زدن کتک

هیچکی نیومد به کمک

کردن اسیر زود اونا رو

همه ی زن و بچه‌ها رو

شهید شدن برای کی؟

اسیر شدن برای چی؟

شهید شدن مسلمونا

تشنه تو دشت کربلا

تا قدر دین رو بدونیم

همه ی مسلمون بمونیم

شعر یحیی علوی فرد درباره ی محرم:

کودکی که پر کشید و رفت

خالی است جای کوچکش

خاک کربلا همیشه ماند

تشنه‌ي صدای کوچکش

داشت غربتی همیشگی

چشم آشنای کوچکش

توی ذهن کربلا هنوز

مانده ردّپای کوچکش

حرف‌هاي‌ او بزرگ بود

مثل دست‌هاي‌ کوچکش

ناخدای قلب‌هاي‌ ماست

قلب با خدای کوچکش

شعر "بوی محرم":

غربت و غم می‌باره از آسمون

قد تموم دونه‌هاي‌ بارون

تو کوچه‌ها بوی محرم می‌یاد

از دور دورا حضرت آدم می‌یاد

یکی یکی میان به دنبال هم

فرشته‌ها برای سوگ و ماتم

نشسته غم رو سینه‌هاي‌ مردم

آتیش گرفته خوشه‌هاي‌ گندم

پرچمای سیاه هوایی شدن

عشقای ساده هم خدایی شدن

هرکی میبینی یا حسین می‌خونه

امام حسین و از خودش می‌دونه

نام حسین هنوز چقد غریبه

هرچی بگی امام حسین نجیبه

غریبی امام حسین ساده نیست

هرکی با او نباشه آزاده نیست

کربلا رو با آب و تاب شناختیم

با گریه و قحطی آب شناختیم

امام حسین تشنه دریا نبود

عباس او فقط یه سقا نبود

دس بزنه به هرچی دریا می‌شه

تموم درهای خدا وا میشه

شعر " بوی محرم امام حسین (ع) ":

غربت و غم می باره از آسمون

قد تموم دونه‌هاي‌ بارون

تو کوچه‌ها بوی محرم می‌یاد

ادور دورا حضرت آدم می‌یاد

یکی یکی میان به دنبال هم

فرشته‌ها برای سوگ و ماتم

نشسته غم رو سینه‌هاي‌ مردم

آتیش گرفته خوشه‌هاي‌ گندم

پرچمای سیاه هوایی شدن

عشقای ساده هم خدایی شدن

هرکی میبینی یا حسین می‌خونه

امام حسین و از خودش می‌دونه

نام حسین هنوز چقد غریبه

هرچی بگی امام حسین نجیبه

غریبی امام حسین ساده نیست

هرکی با او نباشه آزاده نیست

کربلا رو با آب و تاب شناختیم

با گریه و قحطی آب شناختیم

امام حسین تشنه دریا نبود

عباس او فقط یه سقا نبود

دس بزنه به هرچی دریا می‌شه

تموم درهای خدا وا میشه

تهیه کننده : توپ تاپ

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...