شعر زیبا درباره وصال یار (2)

شعر وصال یار را می توان با زیبایی هرچه تمام تر در میان اشعار فارسی جستجو کرد. این اشعار در قالب اشعار نو و یا غزلیات بسیار زیبایی سروده شده اند و نشان دهنده ذوق و هنر شاعر و سراینده خود می باشند. شعر وصال را می توان با مفهوم رسیدن به یار و تمام شدن فراق یار مشاهده نمود.

شعر درباره وصال یار از شاعران مختلفی سروده شده است. این اشعار دارای مضامین وصال و رسیدن به معشوق هستند و هر کدام دارای زیبایی خاص و توصیف دل انگیزی می باشند.

***************************

شعر وصال یار

دیشب نبودی من هراسان گریه کردم

امشب کنارت سهل و آسان گریه کردم

خندیدی امّا در دلت آشفتگی بود

محو نگاهت وه چه نالان گریه کردم

نوری تلالو می زد از رویای پنهان

من هم برای قهر دوران گریه کردم

گفتی زمستانی شدی در فصل گرما

فرصت شد و بر این و بر آن گریه کردم

ابری رسید امّا کمی باران نیاورد

آتش گرفتم جای باران گریه کردم

گفتی زمانش می رسد بگذار و بگذر

بستم دو چشمم را چو طفلان گریه کردم

کشتار و قتل و غارت دنیا به ما چه ؟

اینجا به فکر پوچ انسان گریه کردم

اندوه بی پایان تمام ای کاش می شد

می گفتم از شوقت خرامان گریه کردم

شوق « وصالت » شهر را در می نوردید

تا کس نگوید من هراسان گریه کردم

***************************

شعر وصال در قالب غزل

گذشت موسم غم فصل وصل یار رسید

نوای دلکش بلبل به نوبهار رسید

سحاب خرمی آبی بر وی کار آورد

نوید عیش بفریاد روزگار رسید

شگفته شد گل سوری فلک بهوش آمد

بیار می بملک مستی هزار رسید

صبا پیام وصالی ز کوی یار آورد

شفا بخسته قراری به بی‌قرار رسید

قرار گیر دلا مایه قرار آمد

کنار باز کن ای جان که آن نگار رسید

شب فراق به صبح وصال انجامید

شکفته شو چو گل ای دل که گلعذار رسید

فراق دیده مخمور از شراب وصال

ز لعل یار به صهبای خوشگوار رسید

بپای لنگ و دل تنگ رفتم این ره را

دلم بیار و روانم بدان دیار رسید

بسی جفا که ز اغیار بر دلم آمد

کنون نماند غمی یار غمگسار رسید

هر آنچه خواست دلم شد بمدّعا حاصل

هزار شکر به امید امیدوار رسید

دعای نیمشب فیض را که رد می‌شد

کنون اجابتی از لطف کردگار رسید

***************************

شعر وصال

پریچهره نگار زیبا گل اندام

چه گویم وصف تو در طول ایام

نخوابم روز وشب بی یادت ای دوست

که جانم بعد رب دست همان اوست

منم مجنون تو؛ تو لیلی من

شبا روز همچو فرهاد پی شیرین

رسانم خویش را بر عشق دیرین

رخ زردم گواه؛ با نیلی تن

شباروز همچو فرهاد پی شیرین

رسانم خویش را بر عشق دیرین

تو شیرین منی ای جان

شدم در عشق تو مجنون وحیران

***************************

شعر وصال

روز و شب در فکر وصل یار باش

عاشق یاری گلی بی خار باش

این همه سعی وتلاش و جد وجهد

می رسی بر عشق خویش دلدار باش

وز کرشمه های این یار قشنگ

می رسی بر وصل او بیعار باش

رسم دنیا این بود سختی و رنج

می دهد شهد وشکر بردبار باش

آن رفیقی شد ملول از کار تو

می شود یار وندیم بیدار باش

عاقبت تو می رسی بر وصل یار

در پی عشقت برو جون دار باش

با دو کید و مکر ارباب کلک

غصه را از جان رها هوش دار باش

ار چه وصل آسمان نبود بعید

تو تلاش خویش دار بیدار باش

عاقبت این بعد و هجران طی شود

در پی وصل و وصال یار باش

***************************

شعر وصال

خوش خبر باش که یارت زسفر می آید

باش آماده که با لعل و گهر می آید

با همه رنج و ملامت که کشیدی ای دوست

با خبر باش که شادی و ظفر می آید

شکر نعمت همه احوال نما

عاقبت وصلت یارت به ثمر می آید

این همه غصه و غم دادی به دل

منتظر باش ترا نور و بصر می آید

شرط آن است که خدا را نبری از نظرت

رحمت و لطف کریــم وقت سحر میآید

اشک و آهی که کشیدی شبا روز

آخرش یار بسی قند و عسل می آید

مدد از غیب رسد چاره و درمان فراق

ملتفت باش ترا عشق دو ســـر می آید

هاتفی داد ندا مژده وصل حاصل شد

آنچه را دل که کند یاد ترا می آید

***************************

شعر وصال

تمام شد هجر و دوری و ملالت

رسیدی در برم با صد سلامت

بیا بنشین کنارم طره بر دست

کمی شانه زنم این دل شود مست

ز بوی عطر ومشک وعنبر ای دوست

ببوسم روی تو به به چه نیکوست

زمی و مطرب و تنبور و آواز

تو بس کن دلبر م دیگر نکن ناز

ز بس خون شد دلم از هجرت ای دوست

گمانم؛ من شدم یک جثه از پوست

به یک لبخند جانانه؛ سراسر پر حلاوت

تمام روح و جان را ده طراوت

تهیه کننده : توپ تاپ

مطالب مرتبط...

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...