داستان طلاق من از زبان یک مشاور

چندی پیش با خبر شدم که پسر یکی از دوستان نزدیک قصد دارد از همسرش جدا شود . ابتدا بسیار متاسف شدم که چرا باید این زندگی مشترک و زیا از هم پاشیده شود - زندگی ای که با عشق و علاقه و البته نه علاقه ای بچه گانه و زودگذر ، بلمه معقول شروع شده و سال های سال با آرامش دوام یافته بود . علاوه بر این و البته در درجه اول اهمیت ، وجود دو فرزند دسته گل بود که در 5 و 8 سالگی از کانون گرم خانوادگی محروم می شدند . این طور که دوستم می گفت زندگی پسر و عروسش نماد یک زندگی سعادتمندانه ، مطلوب همراه با تفاهم و به طور کلی ایده آل بود . احترام متقابل بین آنها برقرار بود . صورت لزوم از خواسته ی خود در برابر خواسته دیگری چشم پوشی می کردند و در تربیت فرزندان کوشش کافی مبذول می داشتند . دوستم می گفت که بالاخره نفهمیده که علت اصلی جدایی چه بوده است . مشکل از اختلاف نظرهای کوچک و به ظاهر کم اهمیت شروع شده ، که انباشت آنها معضل بزرگی ایجاد کرده بود . دوستم می گفت:

پس از آن که زن و شوهر صحبت هایشان را کرده بودند و به توافق برای جدایی رسیده بودند ، موضوع را به خانواده ها خبر دادند . اکنون دیگر دغدغه جدایی آنها نبود ، زیرا تصمیم خود را گرفته بودند و صحبت های دیگران نمی توانست آنان را از این تصمیم منصرف کند ، بلکه نگرانی این بود که چه بر سر فرزندانشان خواهد آمد . بهترین حالت این بود که بچه ها با یکی از والدین زندگی کنند . حالت بدتر جدا شدن فرزندان از یک دیگر و زندگی هر یک با یکی از والدین بود که در این صورت هر یک از آن ها نه تنها یکی از والدین را از دست می داد ، بلکه از داشتن خواهر یا برادر هم محروم می شد . بدترین حالت ، زندگی هر یک از بچه ها با یک ناپدری یا نامادری و دوری آنان از کانون گرم خانوادگی اولیه بود . زن و شوهر تصمیم گرفتند که در کمال صمیمیت و با توافق کامل در پرورش فرزندان همکاری کنند و به اصطلاح نگذارند آب در دل بچه ها تکان بخورد .

داستان کوتاه و زیبا در مورد طلاقی که با احترام و عشق انجام گرفت

دیری نپایید که مانند دوران زندگی زنانشویی ، اختلاف عقیده های کوچک بروز کردند . حالا دیگر چند دقیقه تاخیر در ملاقات فرزندان ، بهانه ای برای به راه انداختن مشاجره می شد و به تدریج اختلافات مالی که در زندگی زنانشویی مطرح نشده بود به صورت معضل درآمد . بچه ها بلاتکلیف بودند و نمی دانستند که هزینه ی خرید لباس ، پول تو جیبی ، تفریحات پایان هفته و ...را چه کسی باید بپردازد . شهریه مدرسه ، کلاس های ورزشی و موسیقی بچه ها به تعویق افتاد و این اختلافات به درون دو خانواده نفوذ کرد .

چیزی نگذشت که عروسم مبلغ توافق شده برای اداره زندگی را کافی ندانست و برای دریافت نفقه بیشتر و گرفتن مهر به دادگاه مراجعه کرد . پسر من هم با یک وکیل مشورت کرد . اکنون کار به دست وکیل های دوطرف بود . هفته ای دو روز رفتن به دادگاه ، هزینه های کمرشکن وکیل و بدرفتاری دادگاه نشینان شروع شده بود . حالا دیگر منطق و رسیدن به حق خود مطرح نبود ، بلکه آنچه اهمیت داشت انتقام جویی از طرف مقابل و به کرسی نشاندن حرف خود بود . با وجودی که زن و شوهر ابتدا توافق کرده بودند بچه ها هر هفته با یکی از آنان زندگی کنند ، حالا تقاضای حضانت کامل بچه ها را داشتند ، اما نه از روی دلسوزی ، بلکه به منظور در تنگنا قرار دادن طرف مقابل.

طلاق با عشق

دادگاه تشکیل شد . قاضی سه دقیقه پرونده را ورق زد و شش دقیقه به صحبت های هر دو وکیل گوش کرد و حکم به رجوع به مشاور داد و جلسه بعدی دادگاه برای سه ماه بعد تعیین شد . حالا دیگر هر دو طرف در فکر تدارکات کافی برای دسترسی به خواسته های به حق و ناحق خود و محکوم کردن طرف مقابل بودند - به عبارت دیگر انجام تمرینات سخت و نفس گیر برای شرکت در مسابقه دوی ماراتنی که قرار بود سه ماه دیگر برگزار شود ، شروع شد . حالا دیگر هر دو خانواده به ستاد برنامه ریزی عملیات جنگی تبدیل شده و کمتر کسی به فکر بچه ها بود . بچه ها به ظاهر برنامه های متداول خودشان را داشتند ، ولی درونشان چه می گذشت ، خدا می داند .

بالاخره پیشنهاد دادم که با خانواده عروس وارد مذاکره شویم . ابتدا مخالفت اعضای خانواده ام به ویژه پسرم مواجه شدم ، ولی وقتی بچه ها را برایش توضیح دادم ، موافقت کرد. به پدر عروسم خبر دادم که می خواهم او را ببینم . ابتدار روی خوش نشان نداد . ولی بعد رضایت داد . این آمادگی را در خودم به وجود آورده بودم که در مذاکرات عصبانی نشوم ، مشکلات نوه های مشترکمان را توضیح دادم ، تا در نهایت به فکر راه حل باشیم . ملاقات با نگاه های سرد و حرف های طعنه دار از جانب او شروع شد ، ولی وقتی آرامش و عزم صلح طلب من را احساس کرد ، غبار بیگانگی را از چشمانش زدوده و با صدایی آهسته و اعصابی نسبتا آرام شروع به صحبت کرد . و هر دوی ما تصمیم گرفتیم به خاطر نوه های مشترکمان و البته فرزندانمان ، آرامش خود را حفظ کنیم ، محیط خانوادگی مان را تلطیف نماییم و فرزندانمان را قانع سازیم که از لجبازی دست بردارند تا به یک راه حل برد- برد برسند . این پیشنهاد ابتدا با مخالفت اعضای هر دو خانواده ، به ویژه طرفین دعوا ، رو به رو شد ، ولی پس از گفتگوی زیاد و البته صبر و شکیبیایی ، شرایط عادی شد .

حالا دیگر من و پدر عروسم با هم صحبت می کردیم ، نه وکیل های فرزندانمان ، هر دوی ما قبول کردیم که روزی من نقش پدر دختر او را داشته ام و به ضرر مادی و معنوی او راضی نیستم و زمانی هم او را برای پسر من نقش پدر را داشته و حالا نمی خواهد که آن شخص که اکنون پدر نوه های اوست ، از سلامت روانی و زندگی مادی بی بهره بماند .به تدریج پسر من و همسر سابقش ملاقات هایی با حضور فرزندانشان انجام دادند و درک کردند که طرف مقابل . انسان بی منطق و بی صفت و خودخواه نبوده و گاهی حرف هایشان نیز منطقی بوده است . بالاخره احترام متقابل پسر من و همسر سابقش و همچنین هر دو خانواده از نو آغاز شد . گرچه آن دو مصمم بودند که دیگر با هم زندگی نکنند ، ولی فراید طلاق و پس از آن را چنان با تدبیری ، عملی کردند که فرزندانشان پذیرفتند جدایی پدر و مادرشان اجتناب ناپذیر است ، و آنها اکنون می توانند در محیطی آرام زندگی کنند .

داستان آموزنده راجب به طلاق

انتظار و آرزوی محالی نیست که زن و شوهری که می خواهند از هم جدا شوند با آرامش ، منطق ، احترام متقابل ، گفتگوی مسالمت آمیز ، صلح و صفا به حل و فصل کارهای طلاق و مسائل بعد از آن بپردازند . در این صورت ، پذیرش جدایی برای فرزندانشان دشوار نمی شود ، بر آن ها چندان سخت نمی گذرد و کمتر آسیب می بینند . گذشته از این ، خانواده های دو طرف نیز با مشکلات کمتری مواجه می شوند.

لازم است نظر خواننده محترم این مطلب از توپ تاپ را به چند نکته جلب کنم:

خانواده ها از دیدگاهی به سه نوع تقسیم می شوند : بالنده ، آشفته و گسسته . خانواده بالنده خانواده ای است که زن و شوهر در کنار فرزندان و حتی دیگر اعضای خانواده . زندگی توام با توافق و احترامی را می گذرانند . توانایی ها و ضعف های یکدیگر را می شناسند و می پذیرند ، اگر اختلاف نظری پیش آید با هم گفتگو می کنند تا به یک نتیجه منطقی دست یابند .خانواده آشفته خانواده ای است که عدم تفاهم اعضای آن آشکار است . در این گونه خانواده ها اغلب جار و جنجال به راه است و این قبیل زن ها و شوهرها دائما در حال تهدید طرف دیگر به جدا شدن هستند ، ولی هرگز با جدیت به اقدام نمی پردازند . حتی گاهی جر و بحث های آنان باعث می شود که یکی از آنان خانه را چند روزی ترک کند ، ولی دوباره بر می گردد . و همان اختلاف سابق از تو شروع می شود . گویا این قبیل خانواده ها به جنجال راضی هستند و آرامش ، خواسته آنان را تامین نمی کند . خانواده گسسته به خانواده ای اطلاق می شود که به ظاهر کانون مجسمی را تشکیل می دهد ، ولی فاقد هر گونه ارتباط عاطفی است . به عبارت دیگر به نوعی طلاق پنهان یا عاطفی در خانواده اتفاق افتاده. گرچه دچار بحران جدی است و نیازمند راه حلی منطقی نه مقطعی .

تجربه نشان داده است که جدایی و طلاق معمولا تنها بر اثر یک حادثه به وجود نمی آید ، بلکه نتیجه ی انباشت اختلاف نظرهای به ظاهر کوچک و کم اهمیت است تا اینکه بالاخره کاسه ی صبر یکی از زوجین لبریز می شود . از آنجا که این مطلب و سایر مطالبی که در ادامه در توپ تاپ راجب به طلاق می اید نگاهی هم به زندگی قبل از طلاق دارد ، خواندن آن به زن و شوهرهایی که زندگی آرام و عادی و بدون اختلافی نیز توصیه می شود.

تهیه کننده : توپ تاپ

هیچ نظری تا کنون برای این مطلب ارسال نشده است، اولین نفر باشید...